محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

هيچ جا خونه خود آدم نميشه!

جمعه شب رسيديم خونه، ولي خونه نگو قطب شمال! كلي طول كشيد تا خونه يه كم گرم شد و من تو اين مدت شديدا تحت مراقبت بودم!     دوباره من برگشتم به خونه و حتي در سرماي شديد هم مطالعاتم روترك نكردم!     دوري سخته، رانندگي طولاني سخته، سرما سخته، تنهايي سخته، زندگي تو غربت سخته ولي . . . ولي هيچ جا خونه خود آدم نميشه! ...
25 دی 1390

اين پست براي جشن تولد ني ني وبلاگ بود!

سلام به همه! بالاخره جشنواره يكسالگي ني ني وبلاگ تموم شد. من براي تولد ني ني وبلاگ يه شعر نوشته بودم و اونو تقديم كرده بودم به همه دوستاي گلم! خيلي از دوستاي گلم اين هديه كوچولو را پسنديده بودن و ابراز محبتشون برام بهترين هديه و جايزه بود. اميدوارم بتونم لطف همه دوستاي عزيزم را جبران كنم. دومين هديه باارزش جشنواره آشنايي با دوستاي جديدي بود كه از اين بعد بيشتر به هم سر ميزنيم و از حال هم خبر ميگيريم. با اين شعر من تو اولين مسابقه زندگي ام شركت كردم كه بايد در موردش راي داده ميشد! براي يادگاري شعر را اينجا ميذارم بمونه و بازهم از همه دوستاي گلي كه به اين شعر راي دادن تشكر ميكنم.   &nbs...
12 دی 1390

پيام مهمي از محيا!

سلام به همه! بعد از تموم شدن مسابقه و جشنواره ني ني وبلاگ و به دليل خستگي شديد از اين رقابت نفس گير و پر استرس! بااجازه دوستاي گلم با ماماني و بابايي چند روز اومديم سفر تا هوايي عوض كنيم! اينجا ولي اينترنت پرسرعت ندارم و نميتونم به دوستايي كه برام نظر ميدن، سر بزنم و تشكر كنم، ولي سعي ميكنم اگه تونستم ازتون بيخبر نباشم، انشالله به زودي ميام ديدنتون! گفتم بيام يه عذرخواهي كنم و بگم دوستتون دارم!
12 دی 1390

سوختن!

سلام به همه! يه نظر از نفس جون اومده بود كه «انار کوچولو خیلی خیلی محتاج دعاته خاله.فراموشش نکن.» اول نفهميدم، بعد كه خوندم ديدم يه ني ني ناز سوخته، اسمش اناره، چقدر بده كه يه ني ني معصوم اين جوري درد بكشه، من كه يه كوچولو دستم سوخت، چقدر براي خودم و ماماني و بابايي دردناك بود، الان انار و ماماني و بابايي اش چي ميكشن؟ خدايا كمكشون كن! ازت خواهش ميكنم.
9 دی 1390

سفرهاي انتخاباتي!

سلام به همه! اين روزها كه تو ني ني وبلاگ همه چي سياسي شده، نظر ميدي بايد اول بگي كد تون يادم هست ها! نظر ميدن ميگن كدمون كه يادت نرفته! خلاصه داستاني شده اين جشنواره! رفيقهاي ديروز شدن رقيبهاي امروز، همه به هم وعده هاي رنگارنگ ميدن كه آمار راي هاشون بره بالا، در كل هم خوبه هم بد! فعلا زياد حس و حال كار فرهنگي نيست و هرچي ميخواي بنويسي بوي انتخابات ميده!! من كه ديدم كلاسهاي ماماني و بابايي تموم شده و دارن بيخودي وقت كشي ميكنن، راهي شون كردم بريم سفر، بله يه سفر! سفري براي آشنايي با فاميلهايي كه ازشون دورم، البته يكماه اول زندگي پيششون بودم ولي از مرداد ماه تا الان كي اينهمه عمو و عمه و خاله و دايي و ... يادش ميمونه؟ از پنجشنبه ش...
9 دی 1390

روياي شش ماهگي!

سلام به همه! به همين سادگي ششمين ماه زندگي هم گذشت! شش ماه يعني نصف يكسال؟ واي خدا جون چقدر بزرگ شدم! تو اين ماه من كلي كتاب خريدم و مطالعاتم رو روي مسائل مختلف شروع كردم! مطالعه نياز به انرژي بيشتر داشت، در نتيجه غذاي كمكي رو هم شروع كردم، فعلا با روزي دو وعده حريره سر ميكنم! تو اين ماه دو تا پاهامو كشف كردم! روزها كلي باهاشون سرگرم ميشم! پيش غذام انگشتاي دست و دسرم شصت پامه! چقدرم به آدم ميچسبه شصت پا خوردن! پيشنهاد ميكنم شما هم امتحانش كنيد! شب عاشورا يه كوچولو دستم با بخاري سوخت ولي بابايي و ماماني قضيه را بهتون نگفتم كه ناراحت نشين و  تنبيه شون نكنيد! الان من ميتونم كاملا بشينم، البته هنوز بعضي وقتها ميفتم ولي ميتون...
4 دی 1390
1