محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

انگشت نگاري!

سلام به همه! چند وقته كه ماماني گير داده كه يه سفر بريم، ميگه خيلي خسته شدم (البته منظورش از دست من نبوده‌ها!)، احتياج به چند روز استراحت دارم، خلاصه از اين حرفها، بعدهم گفتن اول براي محيا گذرنامه بگيريم، بعد ببينيم كجا قسمت ميشه بريم، منم ديدم فكر خوبيه، بالاخره منم از بس با اين ماماني و بابايي سر و كله زدم واقعا خسته شدم! احتياج دارم چند روز برم سفر و اونجا حسابي از خجالتشون دربيام! بالاخره رفتيم كه گذرنامه بگيريم، حالا قوانين گذرنامه: مسوول صدور گذرنامه يه برگه داد كه طبق اين مدارك رو آماده كنيد. اولش كه كلي پول بايد به جاهاي مختلف ميداديم، تازه نوشته بود بايد خود شخص متقاضي واريز كنه وگرنه گذرنامه نميديم! بعدش گفته بود ب...
28 اسفند 1390

دندون آخر سال!

سلام به همه! اين آخر سالي كه وبلاگ بيشتر دوستاي گلم نيمه تعطيل شده و همه سرگرم عيد و خريد و خونه تكوني و حال و هواي نوروزن، ظاهرا فقط منم كه ول كن قضيه نيستم! بيشتر دوستاي گلم يه پست نوروزي گذاشتن و رفتن! منم ديگه ميخواستم برم ولي بعد حدود 40 روز مثل اينكه بالاخره دومين دندون موشي ميخواد دربياد! البته چند روز بين ماماني و بابايي اختلاف بود كه دندون جديد درومده يا نه؟ ولي بالاخره اينقده دستشونو كردن تو دهن من بيچاره و بعد كلي بحث و تبادل نظر كردن بالاخره به توافق رسيدن! حالا من با دوتا دندون كوچولو به استقبال اولين نوروز و بهار زندگيم ميرم و دعا ميكنم زندگي همه دوستاي گلم بهاري باشه!
26 اسفند 1390

من يارانه مو دوست دارم!

سلام به همه! چند روز پيش براي بابايي يه پيامك رسيد:   آقاي ... چون از چشات معلومه تمكن داري خودت با زبون خوش برو انصراف بده! تا همه چي آروم بمونه!   بابايي گفت محيا جون ديگه دوران مستقل بودنت داره تموم ميشه! ميخوان يارانه دخترمو قطع كنن! آخه يكي نيست بگه من كجا پولدارم؟! چند وقت بود خوشحال بودم كه ديگه براي خريد پوشك و غذاي كمكي محتاج ماماني و بابايي نيستم و خودم از جيب خودم احتياجاتم رو تهيه ميكنم! حالا چكار كنم؟ حالا بايد براي هر بسته پوشك كلي حساب و كتاب پس بدم كه روزي چندتا مصرف كردم؟! يارانه ماماني و بابايي رو ميخوايد نديد، نديد! ولي من كه از يارانه ام نميگذرم! اگه ميخواستيد قطعش كنيد، خوب از اول نميداديد...
25 اسفند 1390

داش محيا!

سلام به همه دوستاي بامرام! زياد حال ندارم، فقط اومدم دو كلمه حرف حساب بگم و برم! اين چند روزه كه آب روغن قاطي كردم و زياد حال و اوضاع رديفي ندارم، فقط يه چيز تحمل اين همه سختي رو برام ممكن كرده، اونم مرام و معرفت ني ني هاي خوشگل ماماني و رفيقاي لوطي ني ني وبلاگي بود كه برام نسخه ميدن و سراغ ميگيرن و دعا ميكنن زودتر خوب بشم! درد و بلاتون بخوره تو سر اين ويروسا و باكتريا! دعا ميكنم هيچ وقت تو زندگي بد نبينيد، بلا از خودتونو عزيزاتون دور باشه، صفاتونو عشقه! بامعرفتا! دمتون گرم! ياعلي!   ...
22 اسفند 1390

واگير!

سلام به همه! هي ميگم بابايي وقتي مريضي اينقده به من نزديك نشو، دست نزن، حالا چند روز نميخواد قربون صدقه من بري! همينجوري هم قبولت داريم! ولي كو گوش شنوا؟ اينقده بي احتياطي كرد، هواي خونه رو آلوده كرد تا بالاخره منم ازش واگير كردم! حالا خوب شد؟ خيالتون راحت شد؟ حالا يه هفته ديگه هم بايد حكومت نظامي تو خونه برقرار بشه تا من خوب بشم. صبح كه دكتر رفته بوديم ميگفت ويروسي كه امسال اومده به خيلي از داروهاي قوي هم مقاومه! براي همين بابايي هنوز هم درگيرشه! اون دنيا راحت بوديم براي خودمون ها! حالا اين ويروسها رو كجاي دلمون بذاريم؟ روز به روز تغيير شكل ميدن و مقاومتر ميشن! آخه يه ذره ويروس ببين چجوري يه آدم 70، 80 كيلويي رو 10 روزه انداخته!...
17 اسفند 1390

رمز انگيزه!

سلام به همه! انگيزه، يه پستي بود كه يه كم با فضاي مطالب وبم فرق مي كرد، براي همين رمز دارش كردم. ولي اصلا محرمانه نيست! دوستاي گلم هر كي رمز را نداشت خبر بده.
17 اسفند 1390

چهاردست و پايي رفتن محيا!

سلام به همه! بعد از تلاشهاي طولاني و سخت بالاخره تونستم راه برم، انگيزه اصلي راه افتادنم رسيدن به كتاب بود كه مال بابابيه، بعدشم ديگه تونستم به همه چي دسترسي پيدا كنم! ماماني و بابايي بعد از كلي خوشحالي، حالا دست به كار شدن كه وسايل خونه رو يكي يكي جمع كنن و عرصه خونه رو براي براي گشت و گذار من آماده كنن.     ...
12 اسفند 1390

انتقام!

سلام به همه! يادتون هست هر وقت روز تولد من ميشد، بابايي و ماماني براي خودشون جشن ميگرفتن ولي به من چيزي نمي دادن، اونوقت بجاش منو ميبردن واكسن ميزدن؟ امروز روز تلافي بود! بابايي صبح با احساس سرماخوردگي بيدار شد و بااصرار ماماني برديمش دكتر! آقاي دكتر هم گفت چون بچه كوچيك داريد، بهتره با آمپول مداوا بشيد كه زودتر خوب بشيد! خلاصه بابايي تو روز تولدش، 2 تا آمپول و ايشالله فردا هم يه آمپول ديگه ميزنه تا هم من تلافي روزهاي تولد خودمو كرده باشم و هم اينكه زودتر خوب بشه تا من و ماماني رو مريض نكنه! بازم تولدت مبارك بابايي! ...
11 اسفند 1390