محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

حرفهايي از جنس تصوير!

سلام به همه! ديدم چند وقته عكس جديد نذاشتم تو وبلاگ، گفتم جبران كنم و يه پست سراسر عكس به دوستاي گلم هديه بدم!   هنرنمايي خانوادگي تو يه عكس رنگارنگ!   رفتيم عيادت يكي از دوستاي بابايي و كلي با حسنا و طه بازي كردم!   ذوق زدگي از بستن موهام!   بازم همون!   بازم بازم همون!   يه روز زمستوني با يه هواي بهاري كنار يه درياچه زيبا!   همه عروسكا به صف!   يه محياي گوگولي مگولي!   ادامه عكس گوگولي!   مشغول نوشتن مشق هام و نقاشي كشيدن! ...
30 بهمن 1391

I Lubia

سلام به همه! هر كي تونست معني اين جمله انگليسي كه عنوان اين پست هستش رو بدون ديدن فيلمش بگه واقعا ديگه جايزه حقشه! چون خيلي خنده داره و اگه خودم راز اين جمله پر از احساس بگم، ديدن فيلمش يه كم بيمزه ميشه، خودتون ببينيد و به معني اين جمله سراسر احساس پي ببريد! و سعي كنيد مثل من هميشه تو خونه ازش استفاده كنيد!   لينك مستقيم براي ديدن فيلم I Lubia ! ...
20 بهمن 1391

چطوري؟ خوبم!

سلام به همه! من در راستاي توسعه روابط اجتماعي ياد گرفتم، هركي بهم بگه سلام چطوري؟ ميگم: «خوبم!» البته با يه لحن خاص و دلبرانه! ببينيد!   لينك مستقيم براي ديدن احوالپرسي محيا! ...
18 بهمن 1391

شيرين زباني هاي كودكانه!

سلام به همه! اين روزها ماماني و بابايي در طول روز از حرفهايي كه من ميزنم چندبار رو كله شون شاخ درمياد رشد ميكنه و ميفته! چندبار ذوق مرگ ميشن! هزاربار قربون صدقه ام ميرن و... چه حرفايي؟ مثلا از اين حرفها: جلوي يه مغازه اسباب بازي فروشي بوديم، من دائم با انگشت يه اسباب بازي رو نشون ميدادم و ميگفتم: «ببين! ماماني ببين! بابايي ببين!» بعد كه نگاه ميكنن ميگم: «ديدي؟» يا ميگم: «ميبيني؟!» وقتي يكي ميگه بو مياد! حالا خوب يا بدش فرق نميكنه! من ميگم «پيف! پيف!» وقتي يكي رو بخوام صدا كنم ميگم «بيا بيا» بعد  كه مياد ميگم «اومدي؟» بعد ميگم «بشين!‌بشين!&ra...
16 بهمن 1391

روياي نوزده ماهگي!

سلام به همه! ما هنوز داريم با بيماري كلنجار ميريم و ببخشيد كه نتونستيم بيايم بهتون سربزنيم، گفتيم شايد واگير كنيد! دوستي يعني همين ديگه! آخه اگه بيايم يه نظر بذاريم و شما اونو تاييد كرديد و سرما خورديد، ما خودمونو مسوول مي‌دونيم! تو همين بل بشوي مسافرت و سرماخوردگي، نوزده ماهگي هم تموم شد. اين ماه هم خيلي كارهاي جديد و حرفهاي جديدتر ياد گرفتم. دايره لغاتم اينقده وسيع شده كه ديگه حساب كلمه هايي كه ميگم از دست ماماني و بابايي در رفته. تو اين مسافرت ديگه تقريبا با همه فاميل روابط حسنه اي برقرار كردم و ديگه از غريبي كردن خبري نبود. مثلا با بابابزرگهام خيلي دوست شدم و حتي بابابزرگ اراكي را با خودمون چند روز اورديم خونه! و از ...
4 بهمن 1391

هپ چی!

هپ چی! سلام به همه! ما اومدیم! چه سفری؟! الان هرسه تایی مون سرما خوردیم هر کدوم افتادیم یه گوشه! من سرفه، مامانی عطسه، بابایی شرشر بینی! دوباره من عطسه، مامانی شرشر بینی! بابایی سرفه! فعلا تو خونه ما شرایط جنگی با ویروسهای انفلوانزا برقراره و ما لشکر شکست خورده نمیدونیم باید چکار کنیم! جاتون خالی سفرمون تا دو سه روز آخر خیلی خوب بودها! ولی یه هویی همه خوشی سفر و دید و بازدید از دماغمون! درومد! من که دیگه از شدت جو گرفتگی فقط دیوان حافظ و سعدی رو نمیخوندم! اینقده شیرین زبونی و دلبری کردم که اگه مریض نمیشدیم نمیذاشتن بیایم خونه! حالا دعا کنید خوب بشیم، ایشالله زودی میام کارهای جدیدم رو براتون مینویسم. راستی ممنون از اینکه سرا...
1 بهمن 1391
1