سلام به همه! ما بالاخره بعد دو هفته از سفر برگشتيم، يه سفر كاري، خانوادگي، علمي و... شنبه كه از اصفهان برگشتيم، هنوز مامان بزرگ تو بيمارستان بود اما دو سه روز بعد مرخص شد و حالا شكرخدا حالش بد نيست. من و ماماني و بابايي دو روز رفتيم يه همايش تو كرج كه اونجا خيلي از دوستا و همكلاسيهاي قديمشون بودن و من با همه آشنا شدم! البته نه من چيزي از همايش فهميدم نه گذاشتم ماماني و بابايي چيزي متوجه بشن! فقط هرجا من شروع به داد و بيداد ميكردم سريعا سه نفري فرار ميكرديم! خلاصه كلي فضاي همايش تحت تأثير شلوغ كاريهاي من بود و خوش گذشت! يه شب هم رفتيم خونه يكي از دوستاي بابايي كه اونم يه دختر كوچولو مثل من داشت ولي يه كم بزرگتر، من و پرنيان اون شب...