محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

فرشته اي بنام محیا

من محیا هستم!

سلام من محیای 4 به 5 سال هستم این اولین مطلبی هست که خودم تایپ کردم میخوام دیگه خودم وبلاگمو  به روز کنم البته با کمک بابا و مامانی  
27 فروردين 1395

محیای شاعر!

سلام به همه! من این روزها شدم یه شاعر! باهر موضوعی شعر میگم! خیلی وقتها هم از نظر وزن و قافیه اصول شعر رو رعایت میکنم! بابایی میگه این نتیجه چهار سال شعر خوندن های مامانی و بابایی از کتابای مختلف هستش! بهر حال من میتونم با کلمات خوب بازی کنم و شعر بگم! مثلا: صبح شده باز دوباره مامان کجاست؟ اداره و... البته مامانی و بابایی چون به موقع ثبت نمیکنن،خیلی از شعرهام یادشون میره!
20 آبان 1394

هکری به نام محیا!

سلام به همه! بابایی میگه شاید محیا کوچکترین هکر دنیا باشه! از کجا میگه؟ از اینجا که دیروز بابایی فهمید من به راحتی قفل یکی از برنامه های پولی اندروید رو به راحتی باز میکنم! داستان از اینجا شروع شد که چند وقت قبل بابایی یه نرم افزار آموزش زبان انگلیسی رو تو تبلت برام نصب کرد ولی فقط چندتا کلمه اش باز بود و بقیه اشون قفل داشت. دیروز بابایی که اومد گفت چون محیا این برنامه رو دوست داره براش میخوام نسخه کاملش رو بخرم و 5000 تومن پرداخت کرد و با افتخار بهم گفت محیا گلی برنامه رو برات کامل خریدم! اما وقتی دید که بازم چندتا قسمتش فقل داره و برای هرکدوم باید 5000 تومن پرداخت کنه حالش گرفته شد! در این لحظه بود که من بابایی رو سورپرای...
8 آبان 1394

سفر مقدس

سلام به همه! تو روزی که اسمش روز دختر بود و تولد حضرت معصومه (س) ما رفتیم مشهد جای همه خالی! آخه تو ماه رمضون سر افطار همش دعا میکردم «خدایا زودتر ماه رمضون رو تموم کن ما بریم مشهد!» که بالاخره بصورت اتفاقی این سفر عالی جور شد. ممنون خدا جون بابت این خوبی و دعوتت. مشهد با دوستای گلمون بودیم و جای شما سبز خیلی خوش گذشت. از بس که با آیدا بازی کردیم و مثل یه خواهر برام عزیز بود. از امام رضا (ع) خیلی خواستم که منم یه خواهر داشته باشم، همش تو خونه میگم من تنهام! کسی رو ندارم! مشهد بازم دعا کردیم، برای همه! کلی هم هدیه بخاطر ایام جشن ولادت گرفتیم. یه چادر خیلی خوشگل هم که مامان و بزرگ و مامانی برام درست کرده ...
1 شهريور 1394

کلمات قصار

سلام به همه! به مامانی میگم چکار میکنی؟ میگه دارم فکر میکنم. میگم فکر نکن، پودر تو عوض کن! رفتیم مسافرت بابایی میگه کی برگردیم؟ میگم زودتر برگردیم، من دیگه مرخصی ندارم! باید شنبه برم مهد! و...
1 شهريور 1394

آخرین شاهکار!

سلام به همه! گفته بودم که مدتهاست که به نقاشی علاقمند شدم  و روز به روز هم این علاقه بیشتر میشه، بخصوص از روز ورود به چهار سالگی واقعا هر روز یه شاهکار نقاشی خلق میکنم! از شنبه این هفته هم رسما تو مهد کودک ثبت نام کردم و با علاقه تمام هر روز مامانی منو میبره اونجا. این نقاشی هم آخرین شاهکار منه تو نقاشی، زنبور نقاشی، من بین فامیل خیلی معروف شده!     ...
13 مرداد 1394

رویای چهارسالگی!

سلام به همه! من محیای چهار ساله هستم. یه دختر کوچولوی منظم، هنرمند، شیرین کار و شرین گفتار! مدتهاست که فرصت برای نوشتن و دیدن دوستان کم شده ولی زندگی جریان داره و روز به روز تجربه های جدید خودشون رو به من نشون میدن. تو این مدت ما یه سفر به وان ترکیه رفتیم که عکسهاش رو میذارم و چندتا سفر کوچولوی به همین دور و برها رفتیم و البته چند روز هم رفتیم اصفهان البته بدون بابایی! از روز چهار سالگی خیلی به نقاشی علاقمندتر شدم و هرروز با نقاشیهای جدیدم مامانی و بابایی رو سورپرایز میکنم. تو این مدت چندتا کتاب ریاضی و علوم و آموزش حروف مامانی برام خرید که با علاقه زیاد هر روز یک صفحه شون رو کار میکنم. بعضی روزها میرم مهد و اونجا هم شاگ...
4 تير 1394