محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

بازگشت گودزیلا!

سلام به همه! باز هم بیماری! بعد از بیماری سه ماه پیش و اون مسمومیت کذایی، خدا رو شکر تو این مدت وضع و اوضاع من بد نبود تا دو سه روز قبل، که دوباره گودزیلای بیماری به خونه ما حمله کرد! و بازم بیمار شدم. البته بابایی هم هنوز از دست گودزیلای خودش کامل نجات پیدا نکرده و بعد از آنلوانزای شدیدی که گرفته بود داره با عوارض جانبی داروهاش مبارزه میکنه! داستان من از جمعه شب شروع شد که نیمه با حالت تهوع بیدار شدم و تا صبح چندبار بالا اوردم (امیدوارم مشغول خوردن چیزی نباشید!) چون حالم بد بود رفتیم اورژانس ولی مامانی و بابایی ترجیح دادن زیر سرم و شستشوی معده نرم چون معلوم نبود دکتر اورژانس برای یه تهوع چرا میگه شستشوی معده؟! یکشنبه رفتم بی...
15 اسفند 1391

شيرينكاري پدرانه!

سلام به همه! چند وقته بابايي داره رو يه كتابي كه قراره دوباره چاپ بشه، كار ميكنه،‌حالا كي؟! خوب معلومه وقتي من خواب باشم! ديشب بابايي خيلي باانگيزه نشسته بود و تا نزديكاي صبح كلي از مطالب رو درست كرده بود و خيلي خوشحال بود! امروز كه دوباره ميخواست ادامه كارشو انجام بده، منو و ماماني ديديم هي داره رنگش سرخ و سفيد ميشه و حرص ميخوره! فهميدين چي شده بود؟ بله، بابايي كه صبح ميخواسته لپ تاپ رو خاموش كنه از شدت خواب آلودگي هرچي تا صبح درست كرده بود رو ذخيره نكرده بسته و لپ تاپ رو خاموش كرده بوده! حالا امروز كلا غمباد گرفته و ميگه فعلا انگيزه نداره كار كنه! منم بهش گفتم آره بابايي ولش كن، وقت براي اين كارا زياده! فعلا هم دارم با...
23 آذر 1391

رسيده بود بلايي، وليكن گذشت!

سلام به همه! من جديدا ياد گرفتم بپرم حالا از روي مبل و ميز و پله شده تا جوي آب و جدول و ... هرجايي كه اختلاف سطح داشته باشه. امروز با بابايي رقته بوديم نون بخريم كه دم در يه لحظه بابايي دست منو كشيد كه بريم تو نونوايي و نون رو تحويل بگيريم، اما يهو دستم يه صدايي داد و جيغ من به آسمون رفت! بله، به همين سادگي مچ دستم از جا دررفت و تا رفتيم بيمارستان و عكس گرفتيم و آقا دكتره دستمو جا انداخت كلي گريه زاري كردم! البته اولش يه دكتر ديگه گفت شكسته و بايد گچ بگيريد! كه ماماني و بابايي كلا شوك شدن ولي خدا رو شكر يه دررفتگي كوچولو بود كه به خير گذشت. بازم خدا روشكر كه اين بابايي كلا دستمو از جا نكند! آخه بابايي اين دست ظريف منو كه تو دست...
13 آذر 1391

روزهاي سخت!

سلام به همه! اين هفته سخت ترين روزهاي زندگي حدود 500 روزه من بود! اين چند روزه همش يه پامون خونه بود يه پامون دكتر و درمانگاه و بيمارستان! الان تو بيمارستان بستري هستم، ماماني و بابايي اين چند روزه هركاري تونستن كردن ولي هنوز حال من خوب نشده! نميدونم چقدر آمپول و سرم و دارو بهم دادن ولي خيلي سخت بود. برام دعا كنيد. خيلي دعا كنيد.
10 آبان 1391

نگهبان فرشته ها!

سلام به همه! دو روز پیش یه اتفاق وحشتناک افتاد که مامانی و بابایی میخواستن سانسورش کنن! ولی من نذاشتم گفتم باید آدم شجاعت داشته باشه شیرینکاری میکنه پاش وایسه! شاید تجربه اش بدرد دوستای گلم بخوره، که امیدوارم البته هیچ وقت از این تجربه ها نداشته باشید. توضیحشو تو ادامه مطلب میدم که هر وقت میام اینجا هی جلوی چشام نباشه!   ماماني و خانم پرستار در حال باز كردن سرم از دستم و اما داستان وجشتناک این چند روز! مامانی و بابایی بخاطر رشته شون دوست دارن گیاههای مختلف رو ببینن، بکارن، بذرش رو جمع کنن و ... البته تا حالا که موفقیت خاصی در زمینه پرورش گل گیاه نتونستن کسب کنن! چند روز پیش بابایی از محوطه دانشگاه چندتا بذر گیاه کرچ...
3 آبان 1391

آينده من

سلام به همه چند روزه بين ماماني و باباييه بحث بحث سر اينه كه منو چطوري تربيت كنن! چه آموزشهايي بهم بدن؟ چه كلاسهايي بذارنم؟ و ... ، ديگه دارن حوصله مو سر ميبرن. آخه يكي نيست به مامان و بابا بگه نظر خودشم بپرسيد شايد يه برنامه هايي خودش داشته باشه؟ از الان كه نبايد براي من همش تصميم گيري كنيد، حالا برام اسم انتخاب كردين چيزي نگفتم، دليل نميشه كه براي همه چي نظر بدين! امان از دست ماماني و بابايي! من كه فعلا مهمترين برنامه ام اومدن به اون دنياست! بعدشم خدا بزرگه. شما هم برنامه ريزي كنيد برام دعاها و آرزوهاي خوب بكنيد  
5 مهر 1390

كي لپ منو بوس ميكنه؟

سلام به همه آخه من با اين اندام ظريف و صورت لطيف و لپ هاي هلويي چه گناهي كردم؟ چه گناهي كردم كه بعضي ها كه خيلي هم منو دوست دارن، نه يكي نه دوتا نه سه تا نه ... بعضي هاشون مثل پمپ وكيوم ميمونن! وقتي لپ را ميگيرن ديگه ول نميكنن! حالا ماماني بوس كنه يه چيزي، تو چي ميگي بابايي با اون سيخ سيخي هات؟ آخه اين كه رسمش نيست، ممكنه ني ني هزار جور درد و مرض بگيره از اين بوسه هاي آبدار، اينو هر كي ميخونه براي بقيه هم بگه كه تو را بخدا كمتر ني ني ها را بوس كنيد!
30 شهريور 1390