محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

حي علي الصلاة!

سلام به همه! آخه ني ني به اين خانمي كجا ديدين؟! اينقده با كمالات!     ماماني و بابايي براي اين عكسا اينقده ذوق كردن كه نگو!     من كه تا حالا زيادعلاقه اي به استفاده از وسايل جانبي! براي خودم نداشتم كم كم دارم به اين چيزا علاقمند ميشم! مثلا همين چادر نمازي كه ميبينيد، يا مثلا يه چيزي بندازم گردنم بشه گردن بند! و...     حالا خيلي به چادر و نماز خوندن علاقه پيدا كردم، خودم كه هيچي حتي به قوقولي و قورقوري و بقيه عروسكام هم دارم آموزش چادر سر كردن و نماز خوندن ميدم!     اين سجاده من و باباييه! سجاده منو يكي از شاگرداي بابايي از كربلا سوغات آورده، و صد الب...
30 آذر 1391

روز جهاني كودك و تلويزيون!

سلام به همه! ماماني ميگه ما كه كوچيك بوديم، يه روزي تو سال رو ميگفتن روز كودك و تلويزيون! تو اين روز از صبح تا شب فقط برنامه هاي كودك پخش ميكردن! و اين يه خاطره مشترك براي همه دهه شصتي هاست. البته الان ديگه خبري از اين روز تو تلويزيون نيست ولي اين عكس را به مناسبت اين روز به شما هديه ميدم.   ...
26 آذر 1391

فشن كودكانه!

سلام به همه! روز پنج شنبه با ماماني و بابايي يه سفر كوچولو رفتيم آستارا تا يه ديداري با دريا و جنگل داشته باشيم! من عاشق سنگ انداختن تو آب هستم و هرچي سنگ تو ساحل بود، پرت كردم تو دريا!       بعدشم رفتيم بازار تا براي من يه لباس زمستوني بخريم. بعد از كلي زير و رو كردن بازار دو تا لباس خريديم و وقتي برگشتيم خونه، نمايش فشن راه انداختيم! ببينيد خوشتون مياد؟!               ...
26 آذر 1391

ما و محرم!

سلام به همه! تو دهه محرم ما چند شب تو یه حسینیه نذري داشتيم، ولی نمیدونم چرا روزی خودمون از نذری خودمون فقط یه شب بود! هرچی منتظر بودیم بهمون یه تعارف کنن، خبری نشد! میگن این چیزا باید روزی آدم بشه راست میگن والا! آش خودتم که باشه روزی نداشته باشی بهت نمیرسه! بگذريم... روز تاسوعا همه دسته های عزاداری با لباسهای تعزیه خونی تو شهر میچرخیدن و خیلی جالب بود! تو این عکس که مربوط به کاملترین گروه تعزیه بود و تقریبا همه شخصیتهای واقعه کربلا را شبیه سازی کردن، خیلی اتفاقی در لحظه عکاسی شخصیت اصلی کربلا یعنی حضرت امام حسین (ع) داشته از کنارمون رد میشده! خیلی جالب و دیدنی هستش این مراسم، ولی حیف که هوا سرد بود اون روز. &n...
8 آذر 1391

از عاشوراي 90 تا عاشوراي 91!

سلام به همه! پارسال عاشورا كه ميخواستيم بريم مراسم من اينجوري بودم! بابايي هم كه تو عالم خودش بوده! ديگه سانسورش نكرديم دلش بشكنه!     امسال عاشورا كه ميخواستيم بريم مراسم من اينجوري شدم! بابايي هم يه كم از عوالم خودش درومده! چه زود يه سال گذشت! ...
6 آذر 1391

آنکه ذکرش شفاست!

سلام به همه! بیماری من فرصتی بود برای خانواده کوچولوی ما که یه کم بيشتر فکر کنیم و یه چیزهایی رو اطرافمون ببینیم.     از شبي که اون اتفاق افتاد، ما فهمیدیم تو نیمه های شب که تو شهر هیچ ماشین و آدمی نیست، توی بیمارستانها فرشته های مهربونی کنار تخت نی نی های کوچولوشون بیدار نشستن و دعا میکنن که خدا نی نی شونو شفا بده! و فرشته های مهربونی هم هستن که مثل مامانی و بابایی مهربونن و به نی نی ها میرسن و مواظبن حالشون یه وقت بد  نشه، حیف که من خيلي ازشون میترسم! چون هر وقت اين فرشته ها رو دیدم بهم یا سرم یا آمپول زدن! اما همین که هستن یعنی آرامش هست، یعنی امنیت هست، يعني سلامتي تو راهه! البته بینشون آدمای...
17 آبان 1391

نکات دیگه!

سلام به همه! خدا چقده همه دوستای گلم تیز هوش و باهوشن! میگن مغر ایرانی یه چیز دیگه است شما بگید نه! حالا چي جايزه بدم؟! عجب حرفي زدم! يكي دو نفرم نيستن كه! بايد به همه دوستاي گلم جايزه بدم! اصلا ميگم جايزه رو فقط حضوري با كارت شناسايي معتبر بايد بيايد از خودم بگيريد! آخي اينم حل شد! خوب حالا اصل ماجرا، آخه چی بگم از نکات دیگه اون عکسه که دلم خونه! مامانی و بابایی چند وقته گیر دادن به موهای من! دوبار هم بردنم آرایشگاه یه بار مردونه، یه بار زنونه! ولی من در هر دو بار هوشیارانه عمل کردم و با جیغ و داد نذاشتم بلایی سر موهام بیارن! ولی چی بگم که یه روز دیدم دوتایی با ماشین اصلاح بابایی دارن به طرفم حمله میکنن! یکی دست و پام...
26 مهر 1391

11=9+2

سلام به همه! من همينجوري افتادم رو دور جديد دوندون درآوردن! امشب دهمين و يازدهمين دندون من هم كشف شد! دندونهايي كه اون عقبن و به راحتي ديده نميشن، براي همين كشف اونها نياز به گشت و گذار انگشتهاي ماماني و بابايي تو دهن من داره كه دوباره اين گشت زني ها شروع شده! حالا منتظر دوازدهمين مرواريد هم هستم تا تقارن دندوناي جديد كامل بشه! و به همين منظور گشت زني هاي مداوم نيروهاي خودجوش خونه ما لابلاي دندوناي من همچنان ادامه داره!   نهمين دندون در گوشه پايين سمت چپ دهن خندون من خودنمايي ميكنه! اين عكس حاوي يه سري نكات ديگه هم هست كه هركس تونست حدس بزنه چيه يه جايزه داره! ...
23 مهر 1391

كلاه هايي كه سر من گذاشتند!

سلام به همه! وقتي به خاطرات 15 ماه گذشته فكر مي كنم، مي بينم ماماني و بابايي چه كلاه هايي سرم گذاشتن! كلاه هاي تنگ و گشاد! كلاه هاي رنگي يا سفيد! كلاهاي حوله اي يا پارچه اي! و خلاصه هر كلاهي كه دستشون اومده گذاشتن سر من! ببينيد بد نيست! خودش مرور خاطرات 15 ماه گذشته من و ماماني و باباييه!   وقتي كوچولو بودم ميرفتم حموم از اين كلاههاي گشاد سرم ميذاشتن!   عروسك!   حتي تو خواب هم كلاه سرم ميذاشتن!    اين كلاه حوله اي هم بعد حموم سرم ميذاشتن!   آخي اين عكسه! با اينكه كلاه گذاشتن سرم ولي خيلي دوستش دارم!   اينم از اون كلاههاي گشاد گرم و نرم بود! يادش بخير! ...
22 مهر 1391