محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

حضور موثر!

سلام به همه! اين روزها من يه عضو خيلي موثر تو خونه شدم! اينو از اونجا فهميدم كه ماماني و بابايي دائم منو دنبال ميكنن ببينن چكار ميكنم! يا اينكه هر وقت دارن كاري انجام ميدن، همون موقع منم تو كارا نظر ميدم! مثلا ... ← ماماني داره تو آشپزخونه غذا درست ميكنه يا پاي ظرفشوييه، من سريع ميرم ميچسبم به پاش و تا اونو نكشم بيرون از آشپزخونه كوتاه نميام! ← بابايي نشسته داره بيخودي تلويزيون نگاه ميكنه! من سريع ميپرم تو بغلش يا شبكه رو عوض ميكنم يا كلا تلويزيونو خاموش ميكنم! ← ماماني يه كتاب تربيت كودك برداشته داره بيخودي مطالعه ميكنه! من سريع ميرم كتابو از دستش ميكشم ميگم مممممم! ← بابايي پشت لپ تاپ نشسته داره بيخودي دكمه ...
31 شهريور 1391

سفري از جنس نور و باران!

سلام به همه! ما بازم از سفر برگشتيم! شكر خدا اين سفر هم بسلامت طي شد و بعد از كلي كسب تجربه و خاطره و ديدن دوستاي گل ني ني وبلاگي و غير ني ني وبلاگي، جريان زندگي باز عادي شد! اين سفر رو زميني رفتيم و خيلي طول كشيد! دو روز و دوشب رفتن و دو روز و دو شب هم برگشتن تو راه بوديم و 5 روز هم مشهد بوديم، سفر زميني سخت و طاقت فرسا بود ولي تجربه خوبي بود و خيلي ها و خيلي جاها رو تونستيم از نزديك ببينيم! يه اتفاق خوب تو اين سفر ديدن سه تا از دوستاي گل ني ني وبلاگي بود: اولين ديدار با اميررضاي ناز و خانواده دوست داشتني اش كه از دوستاي قديمي بابايي و ماماني هستن كه تو راه رفتن به مشهد تو شهر علي آباد رفتيم خونشون ديديمشون!   ...
22 شهريور 1391

در بارگاه رضا (ع)!

سلام به همه! ما از سفر مشهد برگشتيم! چي بگم از سفر كه واقعا جاي همه دوستاي گلم اونجا سبز بود! اگه ميدونستم بودن تو مشهد و زيارت امام رضا (ع) اينقده لذت بخش، آرامش بخش و دوست داشتنيه، ماماني و بابايي رو زودتر از اينا راهي ميكردم! ولي بازهم خدا روشكر كه تو يكسالگي تونستم برم مشهد، همونطور كه ماماني نذر داشت و دوست داشت!  دهه سوم ماه رمضون اولش با شبهاي قدر و عزاي امام علي (ع) شروع شد و آخرش هم به عيد زيباي فطر رسيد، كه ما همشو پيش امام رضا (ع) بوديم، هم شب قدرش چسبيد! هم عزاداريش و هم جشن و نماز عيدش! هم افطاريهاي امام رضا (ع) چسبيد! هم صبحانه عيدش! هم زيارتش چسبيد هم آب خوردن از سقا خونه اش! هم گشت و گذار تو رواقهاش چسب...
2 شهريور 1391

در ميان ابرها!

سلام به همه! ما برگشتيم از سفر، يه سفر كه با طعم ابر و باران و جنگل و دريا شروع شد! من و ماماني مونده بوديم وسط ابرها! ما تو ارتفاعات اسالم بوديم و مناظري زيبا كه فقط تو همينجا ميشه اونا رو ديد! روز 15 تيرماه نيمه شعبان بود كه رسيديم اينجا!     گاوها واقعا حيووناي خوشگل و نازي هستن! هرجا گاوي تو جاده بود بايد ما توقف ميكرديم تا من حسابي براشون ذوق كنم! اينجا ديگه ميخواستم اين گاو نانازي رو بگيرم بيارمش خونه! جديدا هرچي رو بخوام با تمام نيرو به سمتش ميرم و بابايي يا ماماني رو هم با خودم ميكشم به همون طرف! البته كلا علاقه خاصي به حيووناي مختلف پيدا كردم از مورچه گرفته تا گاو و ببعي! از ديدن همشون ذوق زده ميشم ...
9 مرداد 1391

عكسهاي سفر!

سلام به همه! داستان سفر ما از اونجا شروع شد که کلاسهای مامانی و بابایی تموم شد.     اینجا که من دارم سبد بازی میکنم خونه عمه جونه! عکاس هم عمه جونمه!     خونه خودمون همیشه تو سرما هستیم و هیچوقت نمیشه لباسای تابستونی پوشید! مامانی و بابایی که آرزو به دل مونده بودن که منو تو لباسای تابستونی ببینن توی این مسافرت حسابی به آرزوهاشون رسیدن! من و بابایی و تراس خونه مامان بزرگ تو اراک!   من و شیرینکاریهای متنوع در خونه مادر بزرگ!   من و بابایی و مامانی و زن عمو فرشته تو باغ همون عمویی که داستانشو قبلا براتون گفتم!    شیرینکاریهای من تو اصفهان و خونه اون یکی ما...
11 تير 1391

محيا تو قاب دريا!

سلام به همه! آخر هفته گذشته ما بازم رفتيم كنار دريا، اما اينبار با پيش بيني قبلي! جاتون خالي خيلي خوب بود ولي صورت و دستاي منو پشه ها نيش زدن و فعلا نميتونم عكسي از خودم بذارم تا جاي اونا خوب بشه! چقدم ميخاره و قرمز شده، آخه چرا من؟ چطوري دلتون اومد پشه ها؟      توضيح: آفتاب خورده تو صورتم كه اخم كردم، آخه من خنده رو كجا؟ قيافه اخمو كجا؟!   ...
14 خرداد 1391

آخه چقدر كار؟!

سلام به همه! هميشه اوايل خرداد كه كلاسها داره تموم ميشه، همه كارها باهم قاطي پاتي ميشن! اين روزها خيلي سرمون شلوغه، اينقده كه شرمنده گل روي دوستاي گلم هستم كه بيشتر بيام ديدنتون، البته سعي كردم سر بزنم ولي نتونستم جواب نظراي صميمانه تون رو بدم. ميدونم كه ما رو ميبخشيد، سعي ميكنم زودتر بيام پيشتون!   ...
8 خرداد 1391