محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

روياي نوزده ماهگي!

سلام به همه! ما هنوز داريم با بيماري كلنجار ميريم و ببخشيد كه نتونستيم بيايم بهتون سربزنيم، گفتيم شايد واگير كنيد! دوستي يعني همين ديگه! آخه اگه بيايم يه نظر بذاريم و شما اونو تاييد كرديد و سرما خورديد، ما خودمونو مسوول مي‌دونيم! تو همين بل بشوي مسافرت و سرماخوردگي، نوزده ماهگي هم تموم شد. اين ماه هم خيلي كارهاي جديد و حرفهاي جديدتر ياد گرفتم. دايره لغاتم اينقده وسيع شده كه ديگه حساب كلمه هايي كه ميگم از دست ماماني و بابايي در رفته. تو اين مسافرت ديگه تقريبا با همه فاميل روابط حسنه اي برقرار كردم و ديگه از غريبي كردن خبري نبود. مثلا با بابابزرگهام خيلي دوست شدم و حتي بابابزرگ اراكي را با خودمون چند روز اورديم خونه! و از ...
4 بهمن 1391

روياي هجده ماهگي!

سلام به همه! امروز من از مرز يك و نيم سالگي گذشتم و با زدن واكسنهاي مربوطه! رسما ديگه 18 ماهگي رو تجربه كردم. خدا روشكر ديگه تا 6 سالگي خبري از واكسن نيست و هرچقدر درد داشتن اين واكسنها ديگه تموم شدن. اين ماه تعداد دندوناي من به 16 رسيد و اونا هم تقريبا ديگه دارن كامل ميشن. اين ماه، ماه سرما بود و بيشترش تو خونه بوديم ولي تو خونه هم پيشرفتهاي زيادي داشتم كه بيشترش البته پيشرفت در گفتن كلمات جديد و مهارتهاي حركتي بود. حالا فرهنگ لغات جديدم هم بزودي منتشر ميكنم. اين روزها علاقه زيادي به نوشتن و نقاشي كردن پيدا كردم و مدتهاي زيادي رو با لگو هام سرگرم ميشم.       شكل دايره و بيضي رو ميشناسم و بقيه شكلها...
14 دی 1391

روياي هفده ماهگي!

سلام به همه! عزاداري هاتون قبول! امروز هفدهمين ماهگرد تولد من بود كه با روز تاسوعا همزمان شده بود، روز عباس روز يه انسان بزرگ! در مورد كارهاي دهه محرم يه پست جداگانه بعدا مينويسم، اما كارهاي اين ماه! اوايل اين ماه كه بيماري و دوا دكتر بود كه بگذريم، اما بعدش تلاشها براي پيشرفتهاي جديد شروع شد، تو اين ماه كلمه هاي بيشتري رو ياد گرفتم و بزودي دومين مجموعه فرهنگ لغاتم را منتشر ميكنم، اما تو چند روز اخير سعي ميكنم كلمه ها رو بهم بچسبونم و جمله سازي كنم كه البته براي ماماني و بابايي هنوز نامفهومه! مهارت زيادي در مكالمه با تلفن پيدا كردم كه اونم بزودي با يه فيلم مستند ميبينيد! تو شمارش اعداد با ماماني و بابايي تا عدد هفت را ميگم! ...
7 آذر 1391

روياي شانزده ماهگي!

سلام به همه! اين ماه خيلي كارهاي جديدي رو ياد گرفتم و سرعت پيشرفتم تو حركات مختلف و گفتن كلمات خيلي خوب بود، تو اين ماه چندتا دندون درآوردم كه هنوز تو تعدادش بين علما اختلاف هست! تو اين ماه بعد از مدتها تمرين بالاخره تونستم براي اولين بار پيشي كوچولومو بوس كنم! حالا بعد از اجرا روي نمونه هاي آزمايشگاهي! ميتونم روي نمونه هاي انساني هم اجرا كنم! از اين به بعد ماماني و بابايي و همه دوستاي گلم رو بوسه بارون ميكنم!     تازه از وقتي با بابايي حباب بازي ميكنيم دارم فوت كردن رو هم ياد ميگيرم! كه ديگه براي فوت كردن شمعهاي تولد آماده بشم! بابايي رو كه دائم صدا ميكنم حتي به ماماني هم ميگم بابا! فقط وقتي گشنه ام باشه ماما...
4 آبان 1391

امام خوبيها!

سلام امام خوبيها! تولدتون مبارك! كاشكي براي جشن تولدتون هم ما رو دعوت ميكردين! من هنوز هم در رؤياهام شما رو زيارت ميكنم! امام رؤياها! من ديگه هر وقت يه تصوير از گنبد و بارگاه شما ميبينم، صلوات ميفرستم، يه صلواتي كه ميدونم شما خيلي دوستش داريد! به همين زودي بازم دلمون براتون تنگ شده، رؤياي دلهاي شكسته! امام مهربونيها ني ني هاي بيمارو شفا بده و خانواده شونو دوباره شاد كن! امام مهربونيها، امام مهربونيها ...     السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا (ع) ...
9 مهر 1391

روياي پانزده ماهگي!

سلام به همه! امروز پانزدهمين ماهگرد تولد من بود. تو اين ماه من واقعا پيشرفتهاي شگفت انگيزي از نظر ماماني و بابايي داشتم كه بيشترشون مربوط به مهارتهاي شيرين زبوني، دلبري و حركتي و... بودن. الان كلمه هاي خيلي زيادي رو بصورت تقليدي ميگم و خيلي از كلمه ها رو هم واقعا با درك معني شون ميتونم بگم! حالا به ماماني گفتم يه ليستي از كلمه هايي كه ميتونم بگم رو تهيه كنه تا اينجا ثبتشون كنم، اگه همت كنه! تو راه رفتن و از مبل بالا رفتن مهارت خاصي پيدا كردم كه حالا فيلمشو بزودي ميبينيد. نسبت به ماماني و بابايي و عروسكهام هم خيلي احساس محبت پيدا كردم كه فيلم اونم بزودي ميبينيد. اين روزها بازهم شروع ترم هست و ماماني و بابايي به نوبت ميرن سركلا...
5 مهر 1391

روياي چهارده ماهگي!

سلام به همه! در اوج سفرهاي تابستوني ما، چهارده ماهگي من هم بي سر و صدا گذشت! اين ماه واقعا ماه سفر بود تقريبا كلش رو تو سفر بوديم و ني ني هاي بزرگ قديمي واقعا گل گفتن كه:   ‍« آدم تو سفر ساخته ميشه و با خيلي ها آشنا ميشه» منم تو اين سفرها هم خيلي كارهاي جديد ياد گرفتم و هم با خيلي دوستاي جديد آشنا شدم! يكي از چيزاي جالبي كه ياد گرفتم گفتن الله اكبر و صلوات فرستادنه كه خيلي مورد توجه حضار قرار ميگيره!   ...
19 شهريور 1391

روياي سيزده ماهگي!

سلام به همه! اين ماه، ماه تحولات بزرگ توي كارهاي من بود! تو اين ماه تعداد دندوناي من به 8 تا صدف خوشگل رسيد و تقريبا همه غذاها رو ميتونم بخورم، ولي به طور نااميد كننده اي بد غذا شدم! يعني الان چند ماهه كه دريغ از 100 گرم اضافه وزن! وزن كم كردم كه زياد نكردم! البته خوب آدم از الان به فكر تناسب اندام باشه بهتره! تو اين ماه توانايي هاي كلامي و صحبت كردنم شديدا زياد شده! يعني الان خيلي كلمه هاي ضروري براي يه ني ني سيزده ماهه رو ميگم! البته بعضي وقتها ماماني و بابايي شك ميكنن كه واقعا كلمه هايي كه ميگم اتفاقيه يا آگاهانه! واقعا كي اين ماماني و بابايي ها ميخوان قبول كنن كه ني ني شون ديگه بزرگ شده؟! تو اين مدت به طور شگفت انگيزي توانا...
4 مرداد 1391

رؤياي يك سالگي!

سلام به همه! امروز 4/4/1391 ساعت 10.40 من يكساله شدم! نميدونم چي بگم! يكسال پر از ثانيه هاي دوست داشتني! يكسال پر از لحظه هاي شاد و به ياد موندني! يكسال در كنار ماماني و بابايي! يكسال با خانواده‌هاي ماماني و بابايي! يكسال با دوستاي گلم! به اين لحظه كه فكر ميكنم ميبينم مثل يه چشم به هم زدن گذشت! اما به خاطرات و اتفاقايي كه تو اين يكسال افتاده فكر ميكنم ميبينم چقدر طولاني بوده! يه عمر بوده خودش! براي تولدم چون الان شهر خودمون نيستيم فعلا جشني نميگيريم و انشالله بعد از امتحانا كه برگشتيم پيش فاميل يه جشن كوچولو ميگيريم. ممنونم از دوستاي گلي كه قبل از نوشتن اين پست، برام پيام تبريك فرستادن! خيلي دوستتون دارم، خ...
4 تير 1391