محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

I Lubia

سلام به همه! هر كي تونست معني اين جمله انگليسي كه عنوان اين پست هستش رو بدون ديدن فيلمش بگه واقعا ديگه جايزه حقشه! چون خيلي خنده داره و اگه خودم راز اين جمله پر از احساس بگم، ديدن فيلمش يه كم بيمزه ميشه، خودتون ببينيد و به معني اين جمله سراسر احساس پي ببريد! و سعي كنيد مثل من هميشه تو خونه ازش استفاده كنيد!   لينك مستقيم براي ديدن فيلم I Lubia ! ...
20 بهمن 1391

چطوري؟ خوبم!

سلام به همه! من در راستاي توسعه روابط اجتماعي ياد گرفتم، هركي بهم بگه سلام چطوري؟ ميگم: «خوبم!» البته با يه لحن خاص و دلبرانه! ببينيد!   لينك مستقيم براي ديدن احوالپرسي محيا! ...
18 بهمن 1391

ماست خوري محيا!

سلام به همه! يكي از چيزايي كه من خيلي دوس دارم اينه كه يه ظرف بزرگ ماست جلوم باشه كسي هم كاري به كارم نداشته باشه! چه كيفي داره آزادي! ببينيد حتما هوس ماست ميكنيد!   لينك مستقيم براي ديدن ماست خوري محيا!   البته فيلم مال حدود يكماه قبله! ولي علاقه من به ماست خوري همچنان به قوت خودش باقيست! ...
26 آذر 1391

مكالمات كودكانه!

سلام به همه! من خيلي دلبستگي خاصي به انواع گوشي هاي موبايل،‌تلفن، آيفون و اين چيزا دارم! فقط كافيه گوشي بياد تو دستم تا حسابي سر درد دل رو باز كنم! البته فقط وقتي كسي پشت خط نباشه! چون اگه صداي كسي را بشنوم از تعجب نميتونم ديگه صحبت كنم! ببينيد كلي كيف ميكنيد و ميخوايد تلفني باهم صحبت كنيم!   لينك مستقيم براي ديدن مكالمات كودكانه من! ...
15 آذر 1391

هيجانهاي كودكانه!

سلام به همه! من يه وقتها خيلي هيجاني ميشم! مثلا وقتي عمو پورنگ داره شعر ميخونه! ببينيد.   لينك مستقيم براي ديدن هيجانهاي كودكانه من!   توضيح: بازم فيلم مال حدود يكماه قبله! ولي الان هيجان من براي شعرهاي كودكانه بيشتر از قبل هم شده! ...
15 آذر 1391

خشم كودكانه!

سلام به همه! من این روزا یه چیزی فهمیدم! فهمیدم که با این مامانی و بابایی نمیشه همیشه هم با محبت برخورد کرد! مثلا من دوست دارم نصفه شبی بریم بیرون بازی ولی اونا در خونه رو برام باز نمکنن! یا میخوام با کفش برم رو تو خونه و رو فرشها، نمیذارن! یا شکلات میخوام بهم نمیدن! یا خیلی کارای دیگه! حالا فهمیدم هر وقت یه چیزی میخوام و با زبون خوش میگم بهم بدید، نمیدن! باید یه جوری خشم خودمو نشون بدم که ازم بترسن! آخه چه معنی داره پدر و مادر تو روی بچه شون وایسن، بگن نمیشه! بعضي وقتها خيلي خشمگين ميشم و خشممو اينجوري نشون ميدم! البته اينبار ماماني و بابايي هي منو ميخندوندن و نميذاشتن حسابي چهره خشمگين منو ببينيد! آخرشم ديگه كار به شعر خو...
26 آبان 1391