محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

رؤياي بيست و پنج ماهگي!

سلام به همه! من امروز دوسال و يكماهه شدم و مهمترين نشونه اش هم اينكه براي سفر مشهدمون ديگه من بچه حساب نميشم و خودم يه صندلي كامل و بليط كامل دارم! و براي سفر نظر ميدم كه با چي بريم! مثلا با ماشين يا قطار. البته ميخواستيم با قطار بريم ولي نشد و احتمالا هوايي ميريم شيرين زبونيهاي من اين ماه خيلي دلبرانه شده و ماماني و بابايي حسابي ذوق زده ميشن از حرفا و كارهام، وقتي يه چيزي رو بخوام به طور هوشمندانه اي خودم رو لوس ميكنم و كلمات رو ميكشم! در مورد لباس پوشيدن خودم و ماماني و بابايي حسابي نظر ميدم! هفته قبل ماماني در حال بازكردن درب يه كنسرو براي من انگشتش به طور عميقي بريد كه چندتا بخيه خورد! و من كلي نگران شدم و هي بهش دلداري م...
4 مرداد 1392

عكساي دوسالگي!

سلام به همه! بالاخره عكساي تولد و عكساي ماه بيست و چهارم آماده شد! اول چندتا عكس از تولدم تو خونه مامان بزرگ در اراك، البته اين عكسا قبل از اومدن مهمونا هستن! وقتي مهمونا اومدن من خواب بودم ولي موقع بريدن كيك منو بيدار كردن براي مراسم!           بابايي بيشتر از من هول بود شمعها رو فوت كنه! البته با فوتهاي خودم شمعهاي ناقلا خاموش نميشدن!         حالا عكساي ماه بيست و چهارم   گفتم ببينم امتحان دادن چجوريه اينقده اين دانشجوها ازش ميترسن؟!   خيلي هم راحت بود! البته اگه معلم و مراقب ماماني و بابايي باشن!   يه سر ...
24 تير 1392

فرهنگ لغات جلد چهارم!

ضمن تبريك ماه مهماني خدا به دوستاي گلم و التماس دعا يه مدتيه كه ميخواستم فرهنگ لغات جديد منتشر كنم ولي اينقده كلمات و جملات زياد متنوع شده كه قابل جمع آوري نيست! ولي بعضي از موارد جالب را معرفي ميكنم: دانگشاد آزاد (DanGoshad Azad): دانشگاه آزاد بانک: هرجایی که یه تابلوی بزرگ داشته باشه! البته بجز بانک ملت که آرم و علامتش رو میشناسم دش شما: دست شما درد نکنه! لطفا ... ببخشید... تشريف بياريد بالا! دستت درد نکنه پرنده پرواز ميكنه رخت پهن بكنيم خسته شدم حوصله سر رفت خوشم نمیاد درد گرفتم! سرم درد گرفتم! مامانی دوستت دارم فکر کنم ... یه کم داغه! با عروسکا: عزیز بشی، ناناز بشی منو تنها نذار تو رو خدا بخر چ...
21 تير 1392

رؤياي دو سالگي!

سلام به همه دوستاي گلم! بالاخره 4 تير رسيد و من دو سالگيم كامل شد و وارد سومين سال زندگي شدم. من واقعا ديگه براي خودم خانمي شدم، شرين زبون، شيرنكار و شيرين گفتار! تقريبا در حرف زدن مسلطم و حتي بعضي كلمه ها و جملاتي كه ماماني و بابايي فكرشم نميكنن تو حرفام استفاده ميكنم. از بس كتاب شعر و داستان خوندم، تقريبا ميتونم شعرهاي ساده را با تركيب كلمه ها بسازم و ذهنم آهنگين شده، مثلا اگه بابايي يا ماماني يه مصرع ساختگي شعر بگن منم سعي ميكنم مصرع دومش يا لااقل قافيه درستي براش پيدا كنم! مهارتهاي حركتي زيادي پيدا كردم و علاقه زيادي به دوچرخه سواري و اسكيت دارم كه به همين خاطر به مناسبت دوسالگيم هم صاحب يه جفت اسكيت خوب و هم يه دوچرخه شدم ...
15 تير 1392

شرمندگی!

سلام به همه! ما چند وقتیه به قول نی نی های اون ور آب! سبک زندگی مون تغییر کرده! یعنی بابایی از صبح علی الطلوع یا حتی قبل الطلوع! میره دانشگاه و کمی قبل الغروب! برمیگرده خونه! یه وقتا شایدم برنگرده خونه! مامانی هم دائم باید منو سرگرم کنه و اونقده رو اعصاب و روانش کار میکنم در طول روز که به مرز اختلال حواس میرسه! برای همین وبلاگم به فعالی قبل نیست و فرصت سر زدن به دوستای گلم و جواب دادن نظرات شما عزیزان یه کم محدود شده! البته انشالله قول میدم که این شرایط بهتر بشه و ما بتونیم بیشتر پیش هم باشیم و پیش شماهم بیایم. وعده دیدار ما با عکسای تولد و دوسالگی! همتون رو دوست دارم بخدا!  
28 خرداد 1392

رویای بیست و سه ماهگی!

سلام به همه! امروز من وارد بیست و چهارمین ماه زندگی شدم و خوشحالم که این روزها و روز تولد دو سالگیم با بهترین روزهای سال و جشن تولد بهترین بنده های خدا! این ماه، واقعا دیگه ماه بزرگ شدن و تغییرات زیاد بود، بخصوص از نوع شخصیتی! تو همه کارها با مامانی و بابایی مخالفت میکنم! در عین حالیکه بسیار هم دوست داشتنی شدم! این روزها بیشترین چیزی که دوست دارم، خوندن کتابهای شعر می می نی و قصه های دیگه است. البته تو همین کارهم نظراتی دارم، مثلا از یک کتاب فقط یک صفحه شو دوست دارم و باید اونو هزاربار برام بخونن! خیلی از قسمتهای کتابهای شعر رو از حفظ میخونم و یا کتاب رو میگیرم دستم از روی عکساش شعرشو میخونم! پروژه از شیر گرفتن همچنان ادامه د...
5 خرداد 1392

عكسهاي ارديبهشتي!

سلام به همه! انگار ما اين روزها همگي كم رنگ شديم! ببخشيدمون كه كم پيداييم، اوضاع فعلا تو تغيير و تحوله! براي اينكه كم رنگي به بيرنگي تبديل نشه! چندتا از عكساي ارديبهشتي مون رو اينجا ميذارم. ايشالله براي پست 23 ماهگي كل كارها و اتفاقات جديد رو مينويسم.   اين عكس به نظر خودم خيلي گوگولي مگولي شده بود! براي همين اولين عكس انتخابش كردم!   تو اين روزهاي خوب اريبهشتي به روز رفتيم گردنه حيران و مناظر ديدنيش!   من در اوج سركشي هستم اين روزها و اعصاب و روان نذاشتم براي ماماني و بابايي!   ياد گرفتم وقتي ميريم رستوران خودم يه جيزي انتخاب كنم!   اينقده از اين بازيهاي بادي خوشم مياد ولي ه...
30 ارديبهشت 1392

بابايي كم رنگ!

سلام به همه! از روز دوم ارديبهشت بابايي يه كم كارهاش بيشتر شد، ولي ديگه از هشتم ارديبهشت كارهاش خيلي بيشتر شده! حالا ديگه مثل قبل، ما نميتونيم زياد پيش هم باشيم و من بيشتر وقتها با ماماني هستم و روزهامون فعلا اينجوري شده. بابايي ميگه حالا كه كارهاش بيشتر شده و تو خونه كم رنگ شده، من و ماماني بايد كمكش كنيم تا بتونه كارهاش رو تو دانشگاه انجام بده. ما هم سعي ميكنيم سختيها رو تحمل كنيم و به بابايي كمك كنيم تا تو كارهاي جديدش موفق باشه.  
20 ارديبهشت 1392