بازگشت از سفر نوروزي!
سلام به همه!
جاتون خالي ما يه سفر دو هفته اي رفتيم و برگشتيم از چهارم تا هجدهم، بازم به سرزمين پدري و مادري،
البته ميخواستيم جتوب هم بريم ولي گفتن سفر طولاني براي محيا سخته، ديگه نرفتيم.
تو اين سفر نوروزي كلي ديد و بازديد رفتيم، هرجا ميرفتيم اول كلي قربون صدقه من ميرفتن، بعد پذيرايي ميكردن،آخرش هم
يه چيز كاغذي بهم ميدادن كه ميگفتن عيدي محياست! من كه تا حالا از اين چيزا نديده بودم كلي ذوق ميكردم. ماماني و بابايي موقع عيدي
گرفتن اول ميگفتن: اي واي نه! اين چه كاريه؟! هي خودشونو براي ميزبان لوس ميكردن! ولي آخرش عيدي رو ميگرفتن و تو دلشون
خيلي خوشحال بودن و ذوق ميكردن! انگار به اونا عيدي دادن! بعد كه ميومديم تو ماشين، ماماني ميگفت خوب عيدي هاي محيا چقدر شد؟!
با بابايي كلي حساب و كتاب ميكردن! ماماني ميگه ميخواد برام با عيدي هام يه چيز خوب بخره!
يه مراسم عقد هم داشتيم كه خيلي برام جالب بود، خودمم از خريد تا عقد دست اندركار بودم، عقد عمو وحيد با زن عمو فرشته!
سيزده بدر هم خيلي خوش گذشت بازم جاتون خالي، اصفهان بوديم، تو باغ بابا بزرگ! حالا عكسهاي سفرم براتون بزودي ميذارم.
الانم تازه از راه رسيديم و من يه كم دوباره سرما خوردم، البته اينبار از ماماني!
اومدم به وبلاگ سر بزنم كه ديدم كلي نظر از دوستاي گلم اومده، حالا من بعد اين سفر نوروزي و تجربههاي جديد و جالب و ديدن
اين همه نظر تو وبلاگ، از شگفتي قيافه ام اين شكلي شده!
توضيحات: عكس مال چند ماه پيشه ولي نگهش داشته بودم كه با يه مطلب مناسب تقديم كنم.