محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

تصويرنامه سفر نوروزي!

1391/1/20 21:55
نویسنده : محیا کوچولو
1,100 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه!

سفر ما تو يه روز سرد برفي شروع شد و يه روز گرم آفتابي تموم شد.

صندلي جلوي ماشين شده محل اختصاصي من براي نشستن و بازي كردن و حواس بابايي را پرت كردن!

ماماني هم طفلي براي خودش رفته صندلي عقب ماشين و مشغول آماده كردن تداركات براي منه!

بهش گفتم اونجا جا بيشتره راحت تري! اونم مثل يه ماماني خوب قبول كرد و صندلي جلو رو به من داد!

 

 

روزي كه راه افتاديم دقيقا نهمين ماهگرد تولد من بود، براي همين وقتي كه رسيديم، يه كيك تولد خريديم و يه مراسم كوچولو تو خونه

بابابزرگ پدري برگزار كرديم و بعد از اون هم ديد و بازديدهاي نوروزي و عيدي دادن و عيدي گرفتن!

 

 

من جزو دست اندركاراي اصلي مراسم عقد عمو بودم و تو اين عكس هم نگراني ام معلومه! آخه همه كارا مونده بود، برنامه ريزي هم

نكرده بودم و تقريبا همه كارها به صورت خودجوش انجام ميشد با كلي داستان كه داستانش بماند! حالا وقت نيست تعريف كنم!

 

 

 اينجا ديگه مراسم تموم شده و عمو داماد اومده از من بخاطر زحماتم تشكر كنه! حالا چقدر بوس ميكني عمو! كاري نكردم كه، وظيفه بود!

 

 

 اينم سيزده بدر تو باغ بابابزرگ مادري و يه روز خوب و شاد و پر از تجربه هاي جديد و آشنايي من با روشهاي جديد شيطوني در طبيعت!

 

 

شادمانه در آغوش بابايي تو يه روز خوب خدا! با شكوفه هاي آلوچه!

 

 

عيد ديدني با دختر خاله سارينا، چقده نازه! ولي خداييش سارينا قيافه اش پسرونه تر از منه! اينقده به من ميگيد پسر!

 

 

 گشت و گذار اطراف زاينده رود و هفت سين كنار سي و سه پل، چه كيفي داد!

 

 

 يه عكس از ميدون امام اصفهان كه عكسش رو بابايي گرفت و بعد منو ماماني رو چسبوند كنار عكس! فتوشاپه تابلو! ميگم بابايي

از اين كارها نكن، گوش نميده كه! بعدم ميگه آخه حيفه عكس به اين قشنگي گرفتم محيا توش نباشه!

 

 

داريم برميگرديم خونه، دم غروب كنار رود قزل اوزن نگه داشتيم و من يه كم سردم شد، ولي رودخونه قشنگ بود.

 

 

 واقعا خسته شدم ديگه! بعد دوازده ساعت رانندگي ديگه داريم ميرسيم به خونه، منم يه كم سرماخوردم ولي روحيه مو از دست ندادم!

براي روحيه دادن به ماماني و بابايي بازم ميخندم!

بالاخره رسيديم و جريان زندگي به مسير عادي خودش برگشت!

 

دوباره من و ماماني و بابايي و دوستاي گل ني ني وبلاگي!

دعا ميكنم هميشه سالم و شاد باشيد!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان رضا جونی
21 فروردین 91 20:25
نبودی قیافه منو ببینی وقتی به خودم اومدم دیدم دهنم دو متر بازه از بس با عکسای این خوشگل خانم کبف کردم


ممنون خاله قابل شما رو نداشت!
مامان نفس طلایی
22 فروردین 91 0:37
سلام عزیزم همیشه به گردش نازنین چقدر خاطراتت و قشنگ نوشتی خیلی لذت بردم مخصوصا از عکسای نازت و اینکه جلو نشسته بودی و مامانی عقب ای دخمل شیطون بلا
مامان ماهان
22 فروردین 91 8:31
به به وافعا کیف کردم و لذت بردم هماز عکسها خوشگل خانم هم از نوشته های زیبا تون راست میگی سارینا بیشتر به پسرها میخوره الهی همیشه گل لبخند رو لبات باشه محیا جون جونی
مامان فرشته ها
22 فروردین 91 8:51
ناز بشی خاله.چقدر بانمکی کی گفته شبیه پسرایی؟
مامان رضا جونی
22 فروردین 91 9:37
دوباره اومدم تازه ملتفت عکس اولی شدم
می دونی کجاشو
وای خدای من عجب شکاری
انگشت محیا خانم کیک رو نشونه گرفته و لباش و چشاش هم برای قلع و قمع کردنش برنامه می ریزه
خوب شد پست جدید نگذاشتی و دوباره این عکس رو دیدم و دوباره حال کردم
وروجکیه این خانم خوشگله ها
خدا حفظش کنه




ممنون خاله جون از اين دقت و ريزبيني، ولي آخرش كه نذاشتن بادست خودم كيك رو قلع و قمع كنم!
فریبا
22 فروردین 91 11:12
همیشه به سفر و خوشی.... ولی ماشالا محیا و سارینا یکی از یکی مردترن ها!!! ولی از شوخی گذشته خیلی هم خانومی شما...
مامان پورياپهلووون
22 فروردین 91 11:56
هميشه به گردش و شادي واقعا زيبا مي نويسيد از نوشته هاتون بسيار لذت بردم دوست دار م خاله جون دلم واست تنگ شده بود
ملی مامان میکاییل
22 فروردین 91 12:19
الهی قوربونت برم من با اون خنده قشنگت خیلی قشنگ بود حالمان جا اومد بسی
مامان زهره
22 فروردین 91 13:09
محیا جونم ناز بود توی این عکس ها هم نازترشده.
عاشق باران
23 فروردین 91 12:16
کی گفته شکل پسرایی بگو خودم حسابشو برسم خب زودتر گوشاتو سوراخ کن گوشواره گوشت کن دیگه خاله جون...
masome
23 فروردین 91 18:08
خیلی شیطون شدی محیا
مامان نگار
24 فروردین 91 14:07
سال نو مبارک امیدوارم سفر بهتون خوش گذشته باشه
مامان پریسا
24 فروردین 91 14:57
سلام محیا جون. میدونی چی شد. من هر بار میومدم یه صفحه دیگه برام باز میشد همش فکر میکردم دیگه مامانی برات نمینویسه...... الان از یه جا دیگه اومدم و .........کلی تعجب کردم. حالا هم چند تا از خاطرات خوشملتو خوندم تا دوباره بیام و باقی رو بخونم. داستان دوست پیدا کردن. شکار لحظه ها از دندونت .و........راستی فیلمهات هم که برام پخش نمیشن.... پس خوب شد که دوباره پیدات کردم.
مامان رومینا
24 فروردین 91 19:29
@};این عکس آخریه چ بانمک شده و اون لپاشو باید خوردداماد شدن عموت مبارک محیا جون
اعظم مامان آوین
24 فروردین 91 19:31
ای جااااااااااااانم به این محیای خنده رو .خاله جون خنده هات بهم انرژی میده .عکسات خیلی خوشگله ، من که خیلی عاشقتم فرشته مهربونم .
مامان تارا و باربد
26 فروردین 91 1:08
اي شيطون صندلي جلو هميشه براي مامانه يادت باشه عكسات خيلي قشنگه معلومه خوش گذشته بلا خانوم نازنازي
مادر کوثر
26 فروردین 91 10:44
وای سلام عزیزم همیشه به مسافرت و شادی عکسا و سفرنامه عالی بودن خوشبحالت نی نیه خوشمل
مامان باربد
30 فروردین 91 16:39
وقت نکرده بودم این پست رو بخونم. خیلییییییییییییییییییییییی باحال بود محیا کوچولو. همیشه به خوشی