تصويرنامه سفر نوروزي!
سلام به همه!
سفر ما تو يه روز سرد برفي شروع شد و يه روز گرم آفتابي تموم شد.
صندلي جلوي ماشين شده محل اختصاصي من براي نشستن و بازي كردن و حواس بابايي را پرت كردن!
ماماني هم طفلي براي خودش رفته صندلي عقب ماشين و مشغول آماده كردن تداركات براي منه!
بهش گفتم اونجا جا بيشتره راحت تري! اونم مثل يه ماماني خوب قبول كرد و صندلي جلو رو به من داد!
روزي كه راه افتاديم دقيقا نهمين ماهگرد تولد من بود، براي همين وقتي كه رسيديم، يه كيك تولد خريديم و يه مراسم كوچولو تو خونه
بابابزرگ پدري برگزار كرديم و بعد از اون هم ديد و بازديدهاي نوروزي و عيدي دادن و عيدي گرفتن!
من جزو دست اندركاراي اصلي مراسم عقد عمو بودم و تو اين عكس هم نگراني ام معلومه! آخه همه كارا مونده بود، برنامه ريزي هم
نكرده بودم و تقريبا همه كارها به صورت خودجوش انجام ميشد با كلي داستان كه داستانش بماند! حالا وقت نيست تعريف كنم!
اينجا ديگه مراسم تموم شده و عمو داماد اومده از من بخاطر زحماتم تشكر كنه! حالا چقدر بوس ميكني عمو! كاري نكردم كه، وظيفه بود!
اينم سيزده بدر تو باغ بابابزرگ مادري و يه روز خوب و شاد و پر از تجربه هاي جديد و آشنايي من با روشهاي جديد شيطوني در طبيعت!
شادمانه در آغوش بابايي تو يه روز خوب خدا! با شكوفه هاي آلوچه!
عيد ديدني با دختر خاله سارينا، چقده نازه! ولي خداييش سارينا قيافه اش پسرونه تر از منه! اينقده به من ميگيد پسر!
گشت و گذار اطراف زاينده رود و هفت سين كنار سي و سه پل، چه كيفي داد!
يه عكس از ميدون امام اصفهان كه عكسش رو بابايي گرفت و بعد منو ماماني رو چسبوند كنار عكس! فتوشاپه تابلو! ميگم بابايي
از اين كارها نكن، گوش نميده كه! بعدم ميگه آخه حيفه عكس به اين قشنگي گرفتم محيا توش نباشه!
داريم برميگرديم خونه، دم غروب كنار رود قزل اوزن نگه داشتيم و من يه كم سردم شد، ولي رودخونه قشنگ بود.
واقعا خسته شدم ديگه! بعد دوازده ساعت رانندگي ديگه داريم ميرسيم به خونه، منم يه كم سرماخوردم ولي روحيه مو از دست ندادم!
براي روحيه دادن به ماماني و بابايي بازم ميخندم!
بالاخره رسيديم و جريان زندگي به مسير عادي خودش برگشت!
دوباره من و ماماني و بابايي و دوستاي گل ني ني وبلاگي!
دعا ميكنم هميشه سالم و شاد باشيد!