محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

بازگشت!

1391/4/4 11:13
نویسنده : محیا کوچولو
496 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه!

ما بالاخره بعد دو هفته از سفر برگشتيم، يه سفر كاري، خانوادگي، علمي و...

شنبه كه از اصفهان برگشتيم، هنوز مامان بزرگ تو بيمارستان بود اما دو سه روز بعد مرخص شد و حالا شكرخدا حالش بد نيست.

من و ماماني و بابايي دو روز رفتيم يه همايش تو كرج كه اونجا خيلي از دوستا و همكلاسيهاي قديمشون بودن و من با همه آشنا شدم!

البته نه من چيزي از همايش فهميدم نه گذاشتم ماماني و بابايي چيزي متوجه بشن! فقط هرجا من شروع به داد و بيداد ميكردم سريعا

سه نفري فرار ميكرديم! خلاصه كلي فضاي همايش تحت تأثير شلوغ كاريهاي من بود و خوش گذشت!

يه شب هم رفتيم خونه يكي از دوستاي بابايي كه اونم يه دختر كوچولو مثل من داشت ولي يه كم بزرگتر، من و پرنيان اون شب بلايي سر

مامان و بابايي مون درآورديم كه ديگه هوس نكنن تا مدتها خونه همديگه بيان! مثلا اول من داد ميزدم، پرنيان ميترسيد گريه مي‌افتاد!

بعد اون كه گريه مي‌افتاد، منم گريه ميكردم و اين داستان تا پاسي از شب ادامه داشت! و حتي پاسي از صبح!

شب دوم ديگه نه ما روي موندن داشتيم و نه اونا زياد اصرار كردن! و ما راه افتاديم به سمت خونه و صبح هم رسيديم!

بين راه ميخواستيم زنجان شب را توي يه هتل بمونيم كه چون رفتار مسوولش خوب نبود نمونديم!

بعد از برگشتن به خونه به دليل برخي مشكلات گوارشي، من افتادم به جون پوشكهام و انتقام سختي ازشون گرفتم!

البته حالا دارم بهتر ميشم و اوضاع رو به عادي شدنه!

بازم فصل امتحان شده و داستانهايي كه قبلا براتون گفتم داره تكرار ميشه!

عكسهاي سفر رو هم بزودي آماده ميكنم براتون ميذارم.

خيلي هم از لطف دوستاي گلم ممنونم كه تو اين مدت به يادم بودن، در اولين فرصت ميام ديدنتون.

راستي دندون چهارمي هم تو اين هاگير واگير مسافرتمون درومد!

نميدونم اينترنتم چه بيماري اي!! گرفته چند روزه دارم تلاش ميكنم اين مطلب و عكسها رو آپ كنم نميشه!

شايد گفتم لاك پشته بدش اومده!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مادر کوثر
3 تیر 91 10:33
سلام سلام عیدتون مبارررررررررررک رسیدن بخیر خوش اومدییییییییییییییین
مامان زهره
3 تیر 91 13:27
اعياد شعبانيه بر شما مبارك
مادر کوثر
3 تیر 91 16:36
مادر کوثر
3 تیر 91 23:00
مرسی از حضورت. پس عکساش کوووو؟؟؟
عاشق باران
4 تیر 91 0:03
سلام محیا جون انشالله زودتر خوب خوب بشی توی این عکست که خیلی سرحالی ماشالله
شبنم
4 تیر 91 1:01
فدای این محیا کوچولوی خوشگل و ناز بشم،که با وروجک بازی هاش نذاشته مامان و باباش از همایش چیزی بفهمن.. اون چرخه های گریه هاش با پرنیان هم که خیلی باحال بود.. هزار ماشالله اش باشه..
❤。★مامان رضا جون★。❤
4 تیر 91 10:32
خاله این چه حرفیه"چه ..." خاله از شما بعید زود برو پاکش کننننن


راست ميگي خاله خيلي اعصاب و روانمون را بهم ريخته بود آخه! حالا درستش كردم.
❤。★مامان رضا جون★。❤
4 تیر 91 10:33
قربونت بشه خاله چرا مریض شدی عسلم انشالله هم خودت هم مامانی زود زود خوب می شین
رادین
5 تیر 91 15:19
از اینکه حال مامان بزرگ خوب شده خیلی خوشحالم. انشاالله همیشه سالم بمونن
مامان ماهان
8 تیر 91 8:31
خداروشکر که حال مامان بزرگ خوب شده
ملی مامان میکاییل
9 تیر 91 12:38
خیلی با حالی خاله ایی کاش کرج یه سر هم پیش ما می اومدی با میکاییل سمفونی می ذاشتی دندون 4 هم مبارک