محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

نگهبان فرشته ها!

1391/8/3 17:49
نویسنده : محیا کوچولو
1,379 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه!

دو روز پیش یه اتفاق وحشتناک افتاد که مامانی و بابایی میخواستن سانسورش کنن! ولی من نذاشتم گفتم باید آدم شجاعت داشته باشه

شیرینکاری میکنه پاش وایسه! شاید تجربه اش بدرد دوستای گلم بخوره، که امیدوارم البته هیچ وقت از این تجربه ها نداشته باشید.

توضیحشو تو ادامه مطلب میدم که هر وقت میام اینجا هی جلوی چشام نباشه!

 

ماماني و خانم پرستار در حال باز كردن سرم از دستم

و اما داستان وجشتناک این چند روز!

مامانی و بابایی بخاطر رشته شون دوست دارن گیاههای مختلف رو ببینن، بکارن، بذرش رو جمع کنن و ... البته تا حالا که موفقیت خاصی

در زمینه پرورش گل گیاه نتونستن کسب کنن!

چند روز پیش بابایی از محوطه دانشگاه چندتا بذر گیاه کرچک با اسم علمی Ricinus commonis جمع کرده بود اورده بود خونه که توی

باغچه بکاره، این گیاه خیلی زیبا و خوشگله ولی روم به دیوار احتمالا شما فقط روغن اون رو بشناسید که چه خاصیتی داره! روم به دیوار!

 

 

اون شب من تو آشپزخونه مشغول بهم ریختن کاسه کوزه های آشپزخونه بودم که این بذرها رو دیدم، به علت علاقه به گل و گیاه

که تو خانواده ما ارثیه، مشغول بازی با این دونه ها شدم، مامانی هم یه ظرف داد دستم که اونها رو بریزم توی ظرف.

دونه های این گیاه خیلی شبیه لوبا چیتی هستش، دقیقا به همون رنگ و اندازه،

خلاصه بازی بازی، تا مامانی و بابایی حواسشون نبود نمیدونم چندتا دونه رو خوردم!

یه دفعه مامانی و بابایی دیدن این بذرها تو دهن منه و سعی کردن اونها رو از دهنم بیارن بیرون که با مقاومت من روبرو شدن و

نهایتا یه مقداریش رو بیرون اوردن و یه مقداریش رو هم خوردم!

اونا پیش خودشون فکر میکردن خوب احتمالا من  رو به دیوار یه کم اسهالی میشم و قضیه حل میشه میره، که البته

بعد نیم ساعت همینجوری هم شد و تا اینجا قضیه گذشت.

ساعت دو نیمه شب بود که من با تهوع شدید از خواب پریدم و هر چی تو معده ام بود اوردم بالا! باعرض شرمندگی از شفافیت زیاد مطلب!

دوباره مامانی و بابایی گفتن خوب دیگه حل شد هرچی تو معده اش هم بود خارج شد راحت شد بچه!

از بس عمق فاجعه زیاد بود هون نصفه شبی منو بردن حموم تا اون چیزمیزا رو بشورن و بعدش اومدیم خوابیدیم.

هنوز یه کم شیر نخورده بودم که دوباره حالت تهوع و تکرار داستان و بار سوم که دیگه یه مقدار مامانی و بابایی ترسیده بودن،

گفتن بریم اورژانس، تو این فاصله بابایی گفت بذار تو اینترنت سرچ کنم ببینم در مورد کرچک چی نوشته؟

سرچ کردن همان و تاحد سکته رفتن مامانی و بابایی همان!

یکی از نتایج سرچ اینترنتی:

جنایتکار ترین گلهای جهان را بشناسید!

دانه کرچک یکی از بذرهای سمی و کشنده گیاهی بود! که مامانی و بابایی خوش خیال منو چند ساعت بعد از خوردن اون

بردن اورژانس بیمارستان کودکان، تو اون نصفه شبی دکترهای کشیک از دانشجوهایی بودن که حتی اسم کرچک رو هم نشنیده بودن!

بابایی هرچی میگفت این گیاه سمی بوده نمیدونستن باید چکار کنن؟ خلاصه با زدن یه سرم و آمپول من تو اورژانس بستری شدم

تا اونا از استاداشون بپرسن باید چکار کنن؟!

مامانی و بابایی خیلی ترسیده بودن و هیچ کاری هم نمیشد کرد و میگفتن برای شستشوی معده هم دیر شده باید دعا

کنید که زیاد نخورده باشه و دونه ها رو اورده باشه بالا!

تا صبح من زیر سرم بودم و هر چند دقیقه با حالت تهوع بیدار میشدم و اوغ میزدم ولی دیگه چیزی تو معده ام نبود که بیاد بالا!

با اصرار مامانی یکی از دکترها! یه آمپول برای کنترل حالت تهوع داد که یه کم بهتر شدم.

البته هیچ اعتمادی بهشون نبود چون اصلا نمیدونستن مشکل من چیه؟ خیلی وضع بدی بود.

بعد از آمپول حالم یه مقدار بهتر شد بیدار شدم و اینقده گشنه بودم که فقط شیر میخواستم.

تا نزدیک ظهر بیمارستان بودیم و کار جدیدی برام نکردن و مامانی و بابایی خواستن که منو مرخص کنن، چون محیط اونجا خوب نبود.

بعد از برگشتن به خونه من حالم بهتر بود ولی گوارشم کلا تعطیه فعلا! هیچی تو روده هام نمیمونه!

حالا خدا رو شکر وضعیت کلی بد نیست ولی هنوز از درمان مسمومیت هیچ اطمینانی نداریم، احتمالا یه سفر کوچولو بریم و اونجا

پیش یه متخصص بریم تا از رفع خطر مطمئن بشیم.

هنوز تو خونه همگی تو شوک این اتفاق هستیم و واقعا نمیدونم اگه نگهبان مهربون فرشته ها مراقب ما نی نی ها نبود،

این مامانی و بابایی های بی تجربه چه بلاهایی که سر نی نی هاشون نمی آوردن!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان محمد سپهر
3 آبان 91 14:18
سلام عزيزم محمد سپهرم ديگه مشهور شده دوست داشتين شايد امضاء بديم.
مامان محمد سپهر
3 آبان 91 14:24
عزيزم الان كه بهتري خدا به خير گذروند.فدات شم معلومه كه خيلي سختي كشيدي و رنگ و رو نداري.گلم دست به همه چيز نزن و توي دهانت نكن.البته من بايد يه داد سر مامان و باباي مهربونت بزنم كه حواسشون را بيشتر جمع كنن!
مامان سهند و سپهر
4 آبان 91 0:44
الهي بميرم چي كشيدين شما ! آخيييييي واي واقعا خيلي بخير گذشت خدا رو شكر. خدا بچه ها رو نگهداره واقعا .
فریبا
4 آبان 91 0:51
ای داد ای بیداد... آخه چیکار کردید با این نی نی ِ ما... خدا رو شکر... خوبه که به خیر گذشته و برات دعا می کنم تا زود زود کلا مشکلت برطرف بشه عزیزم
مامان نیایش
4 آبان 91 9:20
وای خدا ی من چه کردین؟؟؟؟؟؟؟ خدا رو شکر که به خیر گذشته ان شاا لله مسئله ای پیش نیاد برای محیا کوچولو خدا خودش مراقب همه این فرشته های ناز باشه مامانی تو رو خدااااااااااااا هنوز منم تو شوکم
مامان تارا و باربد
4 آبان 91 11:19
عزیز دلم امیدوارم که به خیر گذشته باشه چقدر ترسیدم وقتی خوندم محیا جونی آخه کرچک مزه داره خوردیش جون دلم
عاشق باران
4 آبان 91 13:44
نمی دونید وقتی این پستو خوندم چه حالی شدم هنوز هم توی سرم احساس سنگینی می کنم از شدت استرس و نگرانی... آخه این چه کاری بود شما کردید؟ بذر گیاه رو میدید بچه بازی کنه؟ اصلا سمی هم نباشه آخه این چه کاری بود... باور کنید اینقدر بهم استرس وارد شده نمی دونم چی بگم... شما پس چی کشیدید توی اون ساعت ها .........................
امیدوارم حال محیا جونم خوب خوب شده باشه
اعظم مامان آوین
4 آبان 91 21:29
خدا یا شکرت که محیا کوچولوی ما رو از خطر حفظ کردی .ایشالا همیشه سالم باشی
میترا
5 آبان 91 23:47
وااااااااااای خدایااااااا. چه وحشتناک. نمیدونم چی بگم. فقط خدا رو شکر که خطر رفع شد
منا مامان الینا
6 آبان 91 8:45
سلام عزیز دلم وای خدای من واقعا یه نگهبان بالای سرت بوده حتما عزیزم خیلی ترسیدم مامانش یه خونریزی بکن بمیرم واسش حتما خیلی اذیت شده بود الان که بهتره؟ از این پرسنل شب بیمارستان نگو که خیلی دل پری دارم نمیدونم اینا دانشجوهایی که هیچی حالیشون نمیشه را چرا شب بدون پزشک کشیک میذارن ؟ شب اولی که الینا تشنج کرد و ما ساعت 2 بردیمش بیمارستان هیچکدوم به ما نگفت که این حالتش تشنج و یا باید بستری بشه یا ... فقط انگار عروسک بردیم واسشون باش مشغول بشن هر کی میاومد بالا سرش با لپاش بازی میکرد و یه مسخره بازی بود تا 4 صبح اونجا بودیم دست از پا درازتر برگشتیم خونه
خاله ی آبنبات
7 آبان 91 12:30
محیا جونم کجایی؟ امیدوارم حالت خوب باشه
باباامیررضا
7 آبان 91 14:59
عمو جون نکنه از دست کارهای بابات قصد خودکشی داشتی هان خدا به تو و مامانیت رحم کرد . بیشتر مواظبش باشین
مامان رضا جونی
8 آبان 91 8:01
فدات شم خوشگله باز خدا رو شکر که به خیر گذشت
مادر کوثر
8 آبان 91 18:48
وای خدای منننننننننننننن تا عکس این پست رو دیدم کلی یهو تو دلم خالی شد عزیزممممممممممممممم نبینم مریض شدنتو بیمارستان واقعا جای.....جای خوبی نیس دیگه آدمو داغون میکنه خداروشکر که داری بهتر میشی آره حتما پیش یه متخصص خوب هم برو کوچولوی ناز الهییییییییی چقد یهویی حالم عوض شد انشالله با خبرای خوش بیای پیشمون کوچولووووو
مامان پورياپهلوون
8 آبان 91 23:51
واي عزيزم خيلي ناراحت شدم خدا خيلي بهت رحم كرده تموم بدنم مور مور شده خداجون متشكرم غفلت ما از بچه ها چه روزايي كه سرشون نمياره مثلا غفلت من از پوريا تو حاجي خوري ....يه نمونش
مامان نگار
10 آبان 91 15:05
آخیییی خییییییلی ناراحت شدم خدارو شکر که به خیر گذشت امیدوارم که تا الان خوبه خوب شده باشی خدا خودش نگهدار همه نی نی ها باشه
رادین
10 آبان 91 18:05
وای من الان این متن رو خوندم هنوز تو شک هستم الان جال محیا خوبه؟؟؟
عروسک خانوم
10 آبان 91 21:38
خدا بهت رحم کرده خودم مامانی و بابایتو دعوا میکنم
مادر کوثر
15 آبان 91 7:32
کوثر از عکس اول این پست خیلی خوشش اومده بود و میگفت دلم میخواد برم اینجا که نی نیه هس و..........کلی سوال و جواب دیگه فک کنم یه 20 باری هی این عکس رو دید
ستاره زمینی
15 آبان 91 8:08
وای وای خدا خیلی بهت رحم کرده فرشته کوچولو.شکر.
شبنم
16 آبان 91 9:50
نصفه جون شدم تا این پست رو تا اخر خوندم!! اخه بذر سمی جلوی دست بچچچچچچچچچچچچچچه!!! خیلی مراقبش باشید و حتما یه چکاب کامل یه دکتر متخصص ببریدش.
ملی مامان میکاییل
18 آبان 91 13:26
من چرا این پست رو ندیده بودم وای خدای من !!! گاهی آدم نمی تونه تصور کنه یه اتفاقه ساده اینجوری تموم بشه خدا خودش نگهداره همه نی نی ها باشه
مامان امیرحسین
21 آبان 91 19:01
خدااای من.شکرت.خوشحالم که بخیر گذشته.اون پست آخریه هم که نوشتید مربوط به این موضوع میشه؟؟؟الان خوبی خاله جون؟ خیلی مواظب خودتون باشید.واقعا هم که خدای مهربون مواظب بچه هاست.خدای مهربون شکرت.
باران قلنبه
26 آبان 91 11:46
وایییییییییییییییییییییی حالا فهمیدم
((ف))
10 دی 91 19:08
اگه سمی هست چرا ازش روغن می گیرن می دن به خورد مردم...؟ طفلی محیا گلی چی میکشه از دست مامان باباش