محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

رؤياي بيست و يك ماهگي!

1392/1/4 0:29
نویسنده : محیا کوچولو
865 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه!

بيست و يك ماهگي هم بسلامتي و ميمنت گذشت! البته يك كم مريضي هم توش بود!

اين ماه، ماه آماده شدن براي عيد و سفر بود،

اين ماه، ماه مريضي كشدار بابايي بود و يه كم كشدار من!

اين ماه، ماه شيرين زبوني و بلبل زبوني من بود و شاديهاي كوچيك خانوادگي ما!

و اين ماه، ماه به اوج رسيدن فعاليت خرابكارانه من و شخم زدن زواياي پيدا و پنهان خانه!

اين ماه من شروع به ياد گرفتن شعرهاي مختلف كردم و الان شعرهاي زيادي رو شكسته بسته ميخونم!

شعر ده بيس سي پونزده عمو پورنگ

شعر گنجشكك اشي مشي

شعر حسني نگو بلا بگو

شعر تو حوض خونه ما

و...

از موقع سفر جنوب بخاطر هواي خيلي خوب علاقه شديدي به قدم زدن پيدا كردم و دائم ميگفتم كفش بپوشيم، قدم بزنيم!

البته در اين قدم زدنها من بيشتر سواره بودم! يعني تو بغل ماماني يا بابايي!

هرجا هم اتوبوس توقف داشت حتما بايد قدم ميزديم!

ياد گرفتم وفتي صبح بيدار ميشم ميبينم بابايي خوابه،‌ميگم: پاشو تنبل! پاشو تنبل!

ماماني و بابايي قبل از عيد گفتن بهتره براي محيا يه مقدار پسته و بادوم بگيريم كه چشم و دلش سير شه،

تو مهمونيها باعث خجالتمون نشه! اما برعكس از وقتي من اون پسته و بادومها رو خوردمهرجا ميريم مهموني اول ميرم سراغ

پسته و بادومها و حسابي از خجالت اونا و صاحبخونه و ماماني و بابايي درميام!

جديدا به همه شخصيتهاي خانم كه ميبينم ميگم: ماماني،مثلا عكس يه خانم رو ديوار، تو كتاب يا مجله! عروسكاي مختلف و ...

از بعضي دختربچه ها خوشم مياد و از بعضيها هم خوشم نمياد! دليلش هم بركسي معلوم نيست!

جديدا ياد گرفتم اگه جلوي يه مغازه از چيزي خوشم بياد خيلي ريلكس اونو برميدارم و ميرم و ماماني و بابايي بايد برن پولشو حساب كنن!

ياد گرفتم وقتي يه كاري رو انجام ميدم ميگم: اينم از اين!

بعضي جمله هاي دو، سه يا چهار كلمه اي رو ميتونم بگم، مثلا:

منم ميخوام

بازم ميخوام

بيا عكس ببين

كفش بپوشيم، قدم بزنيم

و ...

وقتي ماماني و بابايي ازم تعريف و تمجيد كنن خيلي كيف ميكنم و حالتهاي خنده داري رو به خودم ميگيرم!

چايي و آب يا دوغ رو حتما بايد تو فنجون بخورم!

وقتي بيرون ميريم ديگه حاضر نيستم بيام سمت ماشين و برگرديم خونه!

جديدا بابايي كه ميخواد بره بيرون سفارش خريد بهش ميدم مثل بستني يا چيزاي مورد علاقه!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مادر کوثر
28 فروردین 92 7:02
دختره دیگه شیرین زبووووووووووووووووووون حالا هر چی تحویل دادین از زبون دخترک تحویل میگیرین خب اینم از این! ما هم اومدیم و بدهیمون رو صاف کردیم در نظر گذاشتن برای پست ها