محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

تصويرنامه ي سفر نوروزي!

1392/1/23 1:49
نویسنده : محیا کوچولو
1,001 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه!

بدون مقدمه بفرماييد عكس!

 

گفته بودم كه سفرمون از اهواز شروع شد،

رفتيم كنار اين پل قشنگه و پلهاي قشنگ ديگه كه از بس زياد بودن اسم هيچ كدوم يادمون نموند!

 

 

اهواز زيبا، پلهاي قشنگ، كارون رنگارنگ!

 

 

فكر كنم اين قديمي ترين پل اهواز بود، درسته اهوازي ها؟!

 

 

اگه يه جايي يه آبي باشه، من تا يه مشت سنگ پرت نكنم توش دلم آروم نميگيره!

حالا شما حساب كنيد كارون با اينهمه آب! فكر كنم از بس سنگ ريختم تو كارون مسير رودخونه تغيير كرد!

 

 

اي خدا حديث جون!

محبوب ترين شخصيت مورد علاقه من در طول سفر، بعد از سفر و حتي الان كه هنوزم دائم صداش ميكنم:

حديث جون، قد و بالاتو قربون!

فعلا از هر دختربچه اي هم كه خوشم بياد اسمش ميشه حديث جون!

 

 

بابايي مخلص مي‌شود!!

منم تحت تاثير بابايي يه كم مخلص شده بودم!!

آخي از اين عكسا! آدم ياد بر و بچ اون دوران ميفته.

 

 

در موقع گرفتن شربت با كسي شوخي نداشتم!

عجب مزه اي داشت اين شربته، واقعا!

شدم يه شربت خور حرفه اي!

 

 

 

شلمچه، باب الرضا (ع)

هنوز صداي مظلوميت، هنوز بوي بهشت!

 

بهترين تفريح من تو اين سفر:

بابايي با سرعت حركت كنه و پرچمها يكي يكي بخورن به صورت من!

اينقدرم پرچم بود، اينقدرم كيف كردم كه نگو!

فقط نميدونم چرا بعضيها يه جوري بهمون نگاه ميكردن!

 

 

و داستان من و پرچمها!

 

 

يه جاهايي آدم واقعا به فكر فرو ميرفت!

 

و يه جاهايي آدم واقعا تحت تاثير قرار ميگرفت!

اين خاكها هم انگار حرفهايي داشتن براي گفتن!

 

 

لحظات تحويل سال!

هويزه، هور، سبزه، باران و يه عالمه ستاره!

درست لحظه تحويل سال، آسمان باريدن گرفت و لطافت محيط به اوج رسيد!

 

 

محوطه مهمانسراي ما كه خيلي اونجا بازي كردم!

يه ميو ميوي ناقلا هم بود كه باش دوست شده بودم!

 

 

اينجا بازار نادري اهوازه، توش از شير مرغ تا جون آدميزاد پيدا ميشه!

حالا شما فكر كن دم عيد چه قيامتي اونجا برپا بود!

منم چيزاي مورد علاقه مو براحتي پيدا كردم!

البته كيان پارستون هم رفتيم اهوازيا! ولي نادري بيشتر خوش گذشت!

 

 

رفتيم پارك ساحلي و سوار قايق شديم!

اولين تجربه قايق سواري من!

البته اينقده با سرعت ميرفت كه من تا بفهمم چي به چي بود تموم شد و پياده شديم!

 

 

عكسي در قايق با دوستاي اهوازي ماماني و بابايي و ني ني شون سانيا كوچولو!

 

 

برگشت از جنوب و شروع عيد ديدنيها!

و حكايتي عبرت آموز:

ماماني و بابايي قبل از عيد گفتن خوبه براي محيا يه مقداري پسته و بادوم بخريم كه هرچقدر ميخواد بخوره،

چشم و دلش سير شه! يه وقت تو عيد ديدنيها مايه شرمندگي مون نشه!

خلاصه پسته و بادوم خوردن همان و نتيجه عكس دادن همان!

هرجا ميرفتيم عيدي من اول ميرفتم سر آجيلها ميگفتم پسته ميخوام!!

فلذا! فاميل فكر كردن كه ماماني و بابايي به من ياد دادن كه هرجا رفتيم تا ميتونم پسته بخورم!

و با چشمهايي نگران به ماماني و بابايي ميگفتن، چكارش داريد؟ بذاريد بچه راحت باشه!

عجب داستاني بود عيد امسال با آجيل و پسته!

 

 

ماني، پسر عمه بابايي يه كاميون داشت و در تمام مدتي كه خونه شون بوديم

به اين صورت منو با كاميونش جابجا ميكرد!

 

 

يه جايي هم رفتيم كه هركي نقاشي رنگ ميزد بهش جايزه ميدادن،

منم چندتا خط كشيدم و يه جعبه مداد رنگي جايزه گرفتم!

البته يه جايزه هم جنوب كه بوديم گرفتم، از اين چرخهايي كه هلش ميدي صدا ميده، ميره رو اعصاب خانواده!

 

 

در ذات خانمها اصولا ميل به خريد و ورانداز كردن ويترين مغازه ها امري فطري است!

 

پا بلندي براي ديدن بهتر اجناس ويترين مغازه!

 

سرزمين موعود من، بهشت من!

گلخونه بابابزرگ با قولنگيهايي فراموش نشدني!

 

 

ماماني در دور دستها به دنبال قولنگي براي من!

آخه هنوز كامل نرسيده بودن، نوبرانه اي بود براي خودش!

الانم كه مينويسم دهنم حسابي آب افتاده!

 

 

بعدش رفتيم اصفهان!

ميدان نقش جهان، كالسكه و اسبهايي كه اينبار سوژه تفريح من شده بودن!

اينم يه ابراز محبت من و بابايي، الگو گرفته از تابلوهاي مينياتور!

 

 

سرزمين آرزوها!

 

 

اصولا در ذات همه بچه ها هستش كه تا چندتا پرنده‌اي، چرنده‌اي، چيزي ميبينن، اول يه چوب برميدارن!

اينجوري! بعد چشماشون برق ميزنه!

 

 

بعد شزوع ميكنن به سيخونك زدن به اين پرنده‌هاي معصوم!

البته من قصد تربيت كردن و منظم كردنشون رو داشتم!

 

 

امسال شكوفه هاي آلبالو و گيلاس زودتر از هميشه باز شده بودن!

غوغايي بود اين بهار، تا چشم كار ميكرد سبزه بود و شكوفه!

 

 

من و پسر خاله سبحان در عكسي كه در آينده قراره يه حس نوستالژي بهم بده!

 

 

دوازدهم فروردين! من آجي سپيده و سبحان خيلي منظم منتظر ناهار!

البته موقع ناهار خوردن اينجوري منظم و مرتب نبوديم ها!

 

 

سيزده بدر، باغ بابابزرگ و بازم منتظر ناهار!

 

بعد از ناهار و يه احساس خوب با چاي بعد از ظهر!

 

 

بزرگترين كشف سيزده بدر امسال من!

من تازه فهميدم كه وقتي سيزده بدر ميريم بيرون،

چه تجهيزات مهم و حياتي و حساسي بايد حتما همراهمون باشه!

 

 

اينم از خريد امسال من از اصفهان، هرچي نشستيم خودروسازها قيمتها رو بيارن پايين كه نشد!

آخرش رفتيم ماشين خارجي خريديم!

 

 

اينم خريد بعدي كه از وقتي اومديم خونه، دائم از وسايل مختلف در حال بالا رفتنه!

 

اميدوارم خوشتون اومده باشه!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

اعظم مامان آوین
23 فروردین 92 14:07
سلا خاله جونم .عیدت مبارک .ناقلا تا جنوب اومدی وبه ما سر نزدی خوشگلم ؟؟؟؟؟؟؟ هر جا هستی و هر جا رفتی خوش باشی عزیزم .عکسهاتم خیلی قشنگه گلم .همینطور شیطنتهات شیطون بلا بووووووووووووس بووووووووووس
مامان ثمین
23 فروردین 92 20:46
سلام عزیزم دلم واستون تنگ شده بود آپم دوست داشتی بیاین پیشمون تعطیلات خوش گذشت
مامان فتانه
23 فروردین 92 22:57
به به عجب پست قشنگ و پرمحتوایی خیلی عکس ها قشنگ بودن...انشالله همیشه به گشت و تفریح و مسافرت...معلومه خوش گذشته بهتون
مامان رومینا
24 فروردین 92 11:58
عکسا خیلی خوب بودن با یه قلم خیلی شیرینکلی خوشم اومد محیا کوچولو.ایشالا که همیشه بخوشی و سفر باشه
مامان سيد محمد سپهر
24 فروردین 92 12:37
ممنون گلم ممنون از دعاي خير شما...
مامان سيد محمد سپهر
24 فروردین 92 12:39
اول از همه يه سلام آبدار به مامان و باباي مهربون محيا جون كه اينهمه هواي ني ني مارا دارن!البته لبمون خيسه به خاطر اينكه چند تا بوس آبدار از محيا جون گرفتيم .... سفر خوبي داشتين مناطق جنگي و بعد خونه پدر بزرگ و مادربزرگ...هميشه خوب و خوش باشين ...دوستتون دارم...
مامان تارا و باربد
24 فروردین 92 15:07
خوشحالم که سفر خوش گذشته عکسا که عالیه می بوسمت گلم مامانی چرا نیومدین دزفول ؟
مامان سهند و سپهر
26 فروردین 92 8:04
محیا کوچولو سلام . به به چه عکسهای نازی گذاشتی عزیزم. حسابی رفتین مسافرت و خوش گذروندین ها . همیهش به گردش و خوشی خانوم گل. قولنگی هم که نوش جون کردی . ایول. خیلی عکسها خوب بود کلی حال کردیم . ایشالا همیشه صحیح و سالم و شاد باشید
مامان ملیکا کوچولو
27 فروردین 92 2:06
سلام.به به چقدر عکس خوشگل. البته با وجود محیا جونم اینقدر خوشگلن ها. الهی عزیز خاله همیشه شادو سلامت باشه. دوست دارم گل دختری.
فریبا
27 فروردین 92 3:29
این ماجرای پسته رو ما هم داشتیم! اصلا انگار امسال این بچه ها برنامه ریخته بودن که ترتیب آجیل همه رو بدن!!!
مامان پوريا پهلووون كوچولو
27 فروردین 92 20:48
سلام محيا گله خوبي؟ از عكسهات معلومه كه حسابي در سفر عيد با مامان و بابايي بهت خوش گذشتههميشه به سفرو شادي باشين
مادر کوثر
28 فروردین 92 6:58
خیلیییییییییی پست باحالیهههههههههههه عکسا و زیرنوشته های منطقه جنوب خیلی بامزه است پسته خور من! از اين چرخهايي كه هلش ميدي صدا ميده، ميره رو اعصاب خانواده! کوثر هم خیلی وقته از این چرخا میخواد ولی ما زیر بار نرفتیم ای خدا قولنگی! کوثر هم شیراز که بودیم قولنگیش رو خورد تجهیزات مهم و حیاتی سیزده بدر هزارپات هم خیلیییییی خوشمله سفر و گردش و عید دیدنی و قولنگی و خریدهات نوش جوووووووووووووووووونت
مامان سيد محمد سپهر
28 فروردین 92 8:21
سلام ....مي دونين جناب سروان من چه كيفي مي كنه وقتي اين جمله را مي شنوه ...به روزيم
مامان رضا جونی
29 فروردین 92 12:08
سلام محیا خانم سلام مامان محیا خانم دلم باز شد یک کوچولو عکس مامان رو دیدم ولی هیف که خیلی دور بود عکساتم که خیلی جالب بودن و از همه چیز گفته بودی
نوشين مامان آريا
31 فروردین 92 11:20
سلام محيا جون چه عكسهاي قشنگي گرفتي. دست مامان و بابا درد نكنه كه مسافرت به اين خوبي رفتين خسته هم نباشيد از سفر
مامان نگار
2 اردیبهشت 92 0:48
محیا جون دستت درد نکنه حسابی با دست پر اومدیا من که عاشق اون قولنگیا شدم
عاشق باران
2 اردیبهشت 92 0:55
پس حسابی خوش گذشته... عکساتونو دیدیم دلمون براتون تنگ شد ها... کی میاین مشهد ایشالله خاله جون؟
مامان پریسا
3 اردیبهشت 92 1:01
محیا جون اسمشو یاد بگیر بد نیست اون پل اولی رو بهش میگن پل هفتم و پل دومی که اولین پل اهواز هستش بهش میگن پل سفید ناقلا تا اونجا اومدی ولی بهم خبر ندادی؟
مامان سيد محمد سپهر
4 اردیبهشت 92 12:35
بعله بلاخره نوشتم سفرنامه كربلارا.......دوست داشتم زودتر از اين برات بذارمش...اما نمي شد ...اين ور سال بدوبدوهام انگاري بيشتر شده...شايدم قسمت بود امروز مصادف با وفات مادر خوبي ها برات به يادگار بزارم.....
مامان نیایش
23 اردیبهشت 92 12:04
به به چه عکس های خوشگلی همیشه به سفر خوش باشید عزیزای دل
حنانه
12 تیر 92 22:03