رؤياي دو سالگي!
سلام به همه دوستاي گلم!
بالاخره 4 تير رسيد و من دو سالگيم كامل شد و وارد سومين سال زندگي شدم.
من واقعا ديگه براي خودم خانمي شدم، شرين زبون، شيرنكار و شيرين گفتار!
تقريبا در حرف زدن مسلطم و حتي بعضي كلمه ها و جملاتي كه ماماني و بابايي فكرشم نميكنن تو حرفام استفاده ميكنم.
از بس كتاب شعر و داستان خوندم، تقريبا ميتونم شعرهاي ساده را با تركيب كلمه ها بسازم و ذهنم آهنگين شده، مثلا
اگه بابايي يا ماماني يه مصرع ساختگي شعر بگن منم سعي ميكنم مصرع دومش يا لااقل قافيه درستي براش پيدا كنم!
مهارتهاي حركتي زيادي پيدا كردم و علاقه زيادي به دوچرخه سواري و اسكيت دارم كه به همين خاطر به مناسبت دوسالگيم
هم صاحب يه جفت اسكيت خوب و هم يه دوچرخه شدم كه عكساشو براتون ميذارم. البته فعلا هردوتاشون برام بزرگن!
امسال براي تولدم رفتيم به شهرهاي بابايي و ماماني و يه تولد كوچولو تو اراك گرفتيم و يه تولد كوچولوتر تو اصفهان!
دقيقا در روز و ساعت تولد من يعني ساعت 10:30 روز 4/4/92 ماماني عمل لازك انجام داد و انشالله براي هميشه از دست عينك راحت شد!
البته ماماني سالهاست كه ميخواسته اينكار رو انجام بده ولي ميترسيد! اما امسال از بس من با مشت و لگد تو عينكش ميكوبيدم!
كاملا عزمش جدي شد براي ليزيك و رفتيم و درستش كرديم!
اين روزها خيلي سرمون شلوغه ولي انشالله بزودي با عكساي تولد ميام ديدنتون.