بازگشت به مغرب بي احساس!
سلام به همه!
جاي همه تون سبز! جاي همتون خالي! ايشالله هر كي دوست داره مهمون امام رضاي مهربون بشه زودتر
دعوتنامه اش بدستش برسه!
ما دهه سوم ماه مبارك رمضان مهمون امام خوبيها بوديم و چقدر هم اين سفر مبارك تو اين ماه مبارك لذت بخشه!
سفر ما از سحر روز 19 ماه مبارك بعد مراسم احيا شروع شد و چون بايد از تبريز به مشهد پرواز ميكرديم با دوستاي جديد و قديمي
راهي تبريز شديم.
البته من تو پيچ و خمهاي جاده كه راننده خيلي با سرعت ميرفت حالم بد شد و اول سفر اينجوري شدم!
اما سختي اول راه رو با ديدن گنبد و بارگاه ملكوتي امام رضا (ع) فراموش كرديم و سلام داديم!
جامون همون هتل پارسالي بود و جامون تو رستوران هم همون جاي پارسالي، البته روزه هاي من كله گنجشكي بود
و بايد دائم افطار ميكردم!
صحن گوهرشاد هميشه با صفاست و تو ماه مبارك با صفاتر!
بازم صحن گوهرشاد و يك صبح دل انگيز!
ورودي صحن گوهر شاد بنظر ما قشنگترين نماي گنبد حرم رو داره!
شبهاي احيا خيلي آرزهاي خوب براي همه كرديم!
روزها يه كلاسهايي هم بود كه منم بعضي وقتها ميرفتم نظر ميدادم!
از سرگرميهاي من رفتن به شهربازيها و بازارهاي مختلف بود!
البته هميشه هم من خوش اخلاق نيستما! گفته باشم! نق نقو هم ميشم!
مراسم معنوي جزء خواني قرآن كه هر روز برقرار بود!
اينجا صفا و معنويت موج ميزد و موج ميزند همچنان!
لحظه هاي حضور تو حرم با ماماني و بابايي!
همراه هميشگي من تو بيرون رفتنها اين هله هوله ها بود!
سرخوشيهاي من در لابي هتل كه ديگه قرق من و بچه هاي ديگه شده بود!
دوستاي جديدم تو اين سفر كه باهم خيلي بازي كرديم و خوش بوديم!
الهه ناز،كيميا، رقيه، حديث و ...
يه سرگرمي جديد تو هتل !
حتي تو مراسم روز جهاني قدس هم شركت كرديم!
با حديث جون تو الماس شرق!
يه شب هم رفتيم پارك ملت كه موقع بازي خوردم زمين و صورتم يه كم آسيب ديد ولي خوش گذشت!
روز آخر هم رفتيم اردوگاه شهيد هاشمي نژاد مشهد!
بازي با دوستاي گلم در زمين چمن اردوگاه!
آخرين افطاري در اردوگاه !
در مراسم اختتاميه انواع مسابقات و سرگرمي ها رو داشتن و شاد بود!
در راه برگشت و محيايي كه هواپيما رو ديگه داشت بهم ميريخت!
تو آسمون كه بوديم از كنار قله دماوند رد شديم و اين صحنه خيلي حس خوبي به ما ميداد!
البته همون وقت كه ماماني و بابايي داشتن دماوند رو تماشا ميكردن، من دريچه پنچره را هي ميبستم و اينجوري شادي ميكردم!
حالا من ول كن قضيه هم نبودم و اينقده پنجره رو باز و بسته كردم كه ديگه رسيديم!
وقتي كه رسيديم و ديگه ميخواستيم از هواپيما پياده بشيم من بلند بلند اين شعر رو ميخوندم:
رسيديم و رسيديم كاشكي نمي رسيديم
توراه بوديم خوش بوديم سوار لاك پشت بوديم!
كه اين لاك پشته كلي باعث خنده همسفرامون شده بود!
اميدوارم خدا نصيب همه اونايي كه دوست دارن كنه اين سفر زيبا رو!
بياد همه دوستاي گل و فاميل و آشناها بوديم و براتون دعا كرديم.