اي بي خبر!
سلام به همه!
ضمن تسليت ايام محرم و آرزوي قبولي دعاها و عزاداريهاي دوستاي گلم و التماس دعا،
اين روزهاي محرم هر روز تو نمازخونه دانشگاه مراسم زيارت عاشورا برگزار ميشه كه ماهم شركت ميكنيم و من از اول
مراسم منتظر صبحانه ام و دائم از ماماني ميپرسم: «پس كي صبحونه ميارن؟» يا «پس كي ميريم سر سفره؟»
نميدونم از كجا ياد گرفتم كه وقتي عصباني ميشم و بخوام ماماني يا بابايي رو سرزنش كنم ميگم:
« اي بي خبر! » يه وقتايي هم ميگم: «اي بي خبر! چه خبر؟»
به فروشنده هاي خانم ميگم: «خانم فروشي!»
عادت كردم سرشب خيلي زود ميخوابم و صبح خيلي زود مثلا ساعت شيش بيدار ميشم و يه سوژه اي پيدا ميكنم و سر و صدا
راه ميندازم تا همه بيدار شن! يا ميگم: «بيدار شيد خورشيد تو آسمونه!»
وسط روز هم اگه كسي بخواد بخوابه ميگم: «نميشه، الان خورشيد تو آسمونه!»
تازه بعضي وقتها اينقده زود بيدار ميشم كه هنوز خورشيدم تو آسمون نيست ولي من ول كن قضيه نيستم و تا همه رو بيدار نكنم كوتاه نميام!
تازگيها به حروف انگليسي هم آشنا شدم و هرچيزي كه شبيه نوشته هاي انگليسي باشه به صورت زير ميخونم:
« دبليو دبليو دبليو دات پويا تي وي دات آي آي »
به پيرمردها جديدا ميگم: «حاج آقا!»
هر وقت ماماني يا بابايي پشت كامپيوتر يا لپ تاپ باشن، ميگم:
«پاشيد ميخوام سرچ كنم!» يا «ميخوام مقاله بفرستم!» يا «ايميل بزنم!»
بعضي وقتها خواب هم ميبينم و تازه تو خواب حرف هم ميزنم!