روياي سي ماهگي!
سلام به همه!
دوستاي گلم من امروز دو و نيم ساله شدم، يعني واقعا ديگه بزرگ شدم! خانم شدم!
تقريبا همه كارهاي مهم رو ديگه ياد گرفتم و آخريش هم مساله پوشك بود كه كلا حل شد!
تو اين ماه براي اولين بار با ماماني چند ساعت رفتم به يكي از كلاسهاش! و خيلي هم بهم خوش گذشت و تازه آخرش هم
حاضر نبودم بيام بيرون از كلاس! چون خيلي چيز ياد دانشجوهايي كه داشتن نقشه ميكشيدن دادم!
يه روزم كه پرستارم حالش خوب نبود چندساعت تنهايي رفتم خونه عمو و خاله كه اونجاهم خيلي خوش گذشت و حاضر به برگشتن به خونه نبودم!
علاقه زيادي به پازل دارم و چندتا پازل حروف فارسي و انگليسي و تصوير دارم كه خيلي تو ساخت پازل مهارت پيدا كردم و
بعضي از حروف انگليسي و فارسي را هم بلدم.
جديدا به ياد گرفتن انگليسي خيلي علاقه نشون ميدم و احوال پرسي و گفتن اسمم رو ياد گرفتم.
يه روز تو اين ماه با خاله و عمو رفتيم سرعين و تو سرما و بارون چادر زديم و يه ناهار با اعمال شاقه ولي لذت بخش خورديم!
روز اربعين هم رفتيم خونه يكي از همكاراي بابايي كه نذري داشتن و آش ميپختن كه مراسم سنتي جالبي بود.
البته اونجا چندتا گربه ملوس خونگي داشتن كه خيلي اروم پشت پنجره منتظر غذا نشسته بودن.
موقع خداحافظي يكي از خاله ها به شوخي گفت به پيشي بگيم كلاه و پالتوشو بپوشه و همراه محيا بره خونشون!
حالا منم قضيه رو جدي گرفتم و تا كلي وقت با گريه و زاري گربه رو ميخواستم كه بالاخره از خستگي تو خونه خوابم برد و يادم رفت!
امروز انشالله راهي سفر به خونه پدربزرگها و مادر بزرگهاي عزيز و بقيه فاميل ميشيم تا بعد مدتها ببينيمشون.
اين روزها بابايي مشغله هاي زيادي تو دانشگاه داره و زيادي كارهاش يه وقتها حضورش تو خونه رو هم كم كرده.
كاشكي ميشد تو بعضي از كارها كمكش ميكرديم.