روياي سي و دو ماهگي!
سلام به همه!
من قدم به قدم دارم ميرسم به سه سالگي!
اين روزها دوست دارم مستقل باشم، خودم بدون كمك كفش و لباس بپوشم و دربيارم، از پله ها بالا و پايين برم و...!
و البته روز به روز لجباز و زورگو تر هم ميشم و تسلط خودم رو به خوانواده بيشتر ميكنم!
جديدا يه نرم افزار آموزش انگليسي رو موبايل و تبلت نصب كرديم كه يه چيزايي دارم ياد ميگيرم و به شيوه خودم انگليسي هم حرف ميزنم!
تازگيها موفق به كشف بيني و محتويات با ارزش اون! شدم و هر وقت بيكار باشم از اين كار لذت ميبرم!!
علاقه به نوشتن و نقاشي كشيدن و برنامه نقاشي نقاشي شبكه پويا دارم!
اصطلاحات خنده داري هم به كار ميبرم مثلا اگه بستني بخوام ميگم: هوس بستني افتاده به دلم!
يا به يه چيزايي ميگم: طحر و رنگ يا در مواقعي مگم: برعكس شدم! كه كسي منظورم رو نميفهمه!
تو اين ماه يه سفر شمال براي دفاعيه يكي از دانشجوهاي بابايي داشتيم و دو شب تو مهمانسراي چالوس بوديم كه عالي بود!
از مشكلات جديد سفر اينه كه بجز دسشتويي خونه حاضر نيستم به دستشويي ديگه اي برم! و با مكافاتي كارها انجام ميشه
و بعضا شيوه هاي جديد و خاصي ابداع ميكنيم!
جديدا در مورد مسائل جزئي عصبي ميشم، بخصوص براي انتخاب و ديدن برنامه هاي تلويزيون و...
شنبه هم كه ماماني ميخواست بره كلاس، پيش بابايي تو دانشگاه موندم كه خيلي روز شلوغي داشت و منم اون وسط همه چي
رو حسابي براش بهم ميريختم!
آخه اون روز يكي از همكاراي بابايي كه از دانشگاه منتقل شده، مسووليت كارهاش رو دادن بابايي و شنبه رفتيم از دفتر كارش تا خوابگاه دانشجوها
و وسايل ديگه رو تحويل گرفتيم!
هفته قبل پرستارم ني ني جديدش به دنيا اومد و تا چند روز نميتونه بياد پيشم و قعلا يه كم بلاتكليفيم!
عكساي اين چند وقت رو هم بزودي آپ ميكنم!