روياي سي و چهار ماهگي!
سلام به همه!
خوبین ایشالله؟
من این روزها دارم احساس بزرگ بودن و بزرگ شدن میکنم، البته هرجا به نفعم باشه میشم جزو آدم بزرگا!
و هرجا به ضررم باشه میگم من هنوز کوچولوام! و داستانهایی داریم.
آخر هفته ها دو سه بار رفتیم جنگلهای حیران و مهمون خاله و عمو بودیم! جاتون خالی دیروز هم رفتیم.
اونجا از دیدن طبیعت و آدمهای مختلف خیلی لذت میبرم و بهم خوش میگذره!
شدیدا به مهمونی رفتن علاقه دارم ولی خیلی جور نمیشه!
هفته ای دو روز با پرستارم و نی نی کوچولوش هستم که یه کم نق نقو هستش!
بعضی روزها با بابایی دانشگاه و ورزش میرم و خودم هم یه کم لجباز و نق نقو شدم!
مهارتهای شعری و گفتاری من روز به روز بیشتر میشن و البته شیرینکاریها!
مثل بحث با مامانی سر اينكه بابايي همسر هر دو تايي مونه!
یا بحث سر نحوه دستشویی رفتن!
دعوا سر کار با کامپیوتر و تبلت و گوشی و...!
اینجا هم آلاچیق (یا همون لمه) عمو و خاله تو جنگله و مراسم راه اندازی بخاری سنتی هیزمی شون که
با کمک هم روشنش کردیم و اون روز سرد و بارونی بهار با مهمونای خارجی شون خاطره شد برامون!