رویای سه سالگی!
سلام به همه!
من رسما و قانونا سه ساله شدم!
محیا کوچولوی سه ساله که دیگه هرجا به نفعم باشه میگم بزرگ شدم و هرجا به ضررم باشه میگم من که هنوز کوچیکم!
چون امسال برای تولدم پیش خانواده های فامیل نبودیم، یه تولد خیلی خودمونی گرفتیم ولی ایشالله در اولین سفر پیش فامیل جبران میکنیم!
شاخص ترین ویژگی این روزهام اینه که به بهانه های مختلف گریه و زاری راه میندازم! و حسابی میرم رو اعصاب مامانی و بابایی!
اما اگه حال و اوضاع اخلاقم خوب باشه طبع شوخ و بذله گویی هم دارم که حسابی خانواده رو شاد و مشعوف میکنم!
چندتا از شیرین زبونیهای اخیرم رو اینجا مینویسم:
خطاب به مامانی موقع بیرون رفتن: كفشامو بپوشون من دستم بنده!
از گرما قلبم پيچيد تو حلقم!
خطاب به بابایی موقع رانندگی: يه جایي پارك ممنوع پارك كن بريم گشت و گذار!
ضمنا متناسب با اتفاقات کار مامانی و بابایی کلمه های زیر رو زیاد استفاده میکنم:
عذاب وجدان، مدیر گروه، جلسه، بخشنامه، گزينه، آخرين حكم و...!
خیلی هم سوال میپرسم! در مورد همه چی اینقده مامانی و بابایی رو سوال پیچ میکنم که خسته میشن، مثلا:
كافيه يكي توي خيابون توجهم رو جلب كنه: اين كيه؟ باباش كجاست؟ مامانش كجاست؟ الان كجا ميره ميخاد چكار كنه؟ ..... و ديگه ول كن نيستم!
این روزها مامانی و بابایی با زبون روزه رو حسابی با کارهام و سوال هام سرکار میذارم تا سختی روزه گرفتن کمتر به چشمشون بیاد!
دعا میکنم نماز و روزه همه دوستای گلم هم قبول باشه.