محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

دعاي فرفره!

سلام به همه خوبين ايشالله دوستاي گل نازنين؟ ماهم خوبيم الحمدلله! فقط نيستيم! با شروع كلاسهاي ماماني و بابايي ما كمتر وقت ميكنيم وبلاگ نويسي و وبلاگ گردي كنيم عيدتون مبارك ايشالله هميشه شاد و سلامت باشيد. فعلا روزهاي من اينجوريه: سه روز اول هفته كه ماماني كلاس داره و بابايي خودش ميره دانشگاه بعدشم همگي باهم ميريم دانشگاه بابايي تا آخر هفته! شنبه و يكشنبه ها چندساعت ميرم مهد كه البته از اين هفته قراره يه پرستار مهربون بياد خونه ببينيم اون بهتره يا مهد؟ دوشنبه كه دانشگاه بابايي براي دانشجوهاي جديدالورود جلسه گذاشته بود، منم با بابايي رفتم دانشگاه البته موقع جلسه چون ميخواست صحبت كنه، من رفتم خونه يه خاله مهربون كه اولش با گريه...
24 مهر 1392

میم مثل مادر مثل معلم!

سلام به همه! بابایی میگه دخترم قدر بهترین معلمت تو دنیا رو بدون که بهترین مامانی دنیا هم هست! بابایی میگه از معلم بودن خودش خجالت میکشه وقتی به معلم بودن مادر فکر میکنه! امسال روز مادر با روز معلم همزمان شده و این یعنی ما باید دو تا تبریک بزرگ برای مقام مادری و معلمی به مامانی بگیم! ایشالله همه مامانی های مهربون سایه شون رو سر نی نی هاشون باشه و همیشه معلم خوبی براشون باشن! مثل مثل مثل مادر همه خوبیها!
10 ارديبهشت 1392

بازگشت از سفر نوروزي!

سلام به همه! ما جمعه از سفر طولاني نوروزي برگشتيم خونه، جاتون خالي بود واقعا روزهاي خوب و لطيفي داشتيم تو سفر! هفته اول عيد رو اراك بوديم و در كنار ديد و بازديدها، بعضي وقتها به گلخونه بابابزرگ ميرفتيم كه توش توت فرنگي كاشته بود! من كه با ديدن توت فرنگي عقل از سرم ميپريد تو اين چند روز حسابي از توت فرنگيهاي عالي بابابزرگ خوردم و لذت بردم! البته با اسمش هنوز مشكل دارم و بهش ميگم قولنگي! اصولا من براي هر پديده جديد كه اسمش رو ندونم سريع تو فرهنگستان خودم يه لغت ميسازم مثل همين قولنگي! البه اين اسم هر روز هم ممكنه عوض بشه! و اسم جديدي تصويب بشه! دعا ميكنم كه خدا به قولنگيهاي بابابزرگ حسابي بركت بده و هميشه براي من اونجا قولنگي باش...
18 فروردين 1392

سال نو و مسافران جنوب!

سلام به همه! با آروزي داشتن سالي پر از شادي و سلامتي، انشالله ما صبح فردا (شنبه) ميريم سفر! يه سفر طولاني، اول ميريم جنوب و احتمالا تا بعد از سال تحويل اهواز هستيم، بعدشم براي ديد و بازديد فاميلهاي پدري و مادري ميريم به شهرهاي ماماني و بابايي. شايد نتونم چند روز به دوستاي گلم سر بزنم ولي از همين الان دلم براي همتون تنگ شده! از همين الان دلمون مثل سير و سركه ميجوشه براي سال تحويل و شروع يه سال جديد! از همين الان دلتنگي خاص آخر سال تو وجودمون داره موج ميزنه! و از همين الان به همه دوستاي گلم سال جديد رو تبريك ميگم و آرزو ميكنم سالي شاد شاد، سالي پر بركت و سالي همراه با بهترين چيزهايي كه دوست داريد پيش رو داشته باشيد. برامو...
25 اسفند 1391

انگار ... !

با اينكه از آخر امسال تا اول سال ديگه ثانيه اي هم فاصله نيست، انگار خيلي راه زياديه! انگار خيلي طول ميكشه! انگار داري براي يه سفر طولاني با همه خداحافظي ميكني! انگار قراره تا مدتها از اونايي كه دوستشون داري دور باشي! انگار به اندازه همه عمرت دلتنگشون ميشي! دلت براي عزيزايي كه پيشت هستن هم خيلي تنگ ميشه، چه برسه به اونايي كه دورن! شايد خاصيت عيده! شايد براي همينه كه دم سال تحويل با اينكه خيلي خوشحالي ولي دوست داري گريه كني! شايد! از الان دلم براتون تنگ شده!   سال نو شما مبارك، ايشالله سال جديد بهترين سال زندگيتون باشه!   ...
25 اسفند 1391
1