روياي 32 سالگي!
سلام به همه!
امروز هم يه روز رؤيايي بود، روز تولد! تولد كي؟ تولد بابايي و رؤياي 32 سالگيش!
البته هرچي سه نفري با ماماني و بابايي نشستيم فكر كرديم ديديم راجع به رؤياهاي يه ني ني 32 ساله چيز جذابي نميشه نوشت!
اين ني ني هاي كوچولو هستن كه هر ماه و هر روزشون رؤيايي و زيباست و رؤياهاشونم براي دوستاي گلشون خوندني!
خلاصه ديدم بابايي غمباد گرفته كه آخه من بعد 32 سال زندگي تو روز تولدم نميتونم بگم مثلا تو اين يه سال چقدر كار خوب انجام دادم،
ولي محيا هر ماه كلي پيشرفت داره و آدم نميدونه كدوم يكي از پيشرفتهاش رو تو ماهگردهاش بنويسه!
گفتم بابايي بشين فكر كن، كارهاي اين يك سال رو مرور كن شايد بالاخره يه چيز بدرد بخور پيدا كردي؟!
كلي فكر كرد و بعد با خوشحالي فرياد زد: يافتم، يافتم! البته مثل اون دانشمنده تو حموم نبودها! پيش خودمون نشسته بود!
بعد كه يه كم آروم شد، گفت:
دخترم، وقتي فكر ميكنم ميبينم امسال رؤيايي ترين سال زندگيم بوده، اولش كه با ماماني در انتظار تو بوديم با كلي رؤياهاي شيرين،
و از روزي هم كه اومدي بزرگترين رؤياي زندگي سه نفره مون شروع شده و هر لحظه هم شيرين تر ميشه!
گفتم بابايي براي اينم كه باز از من مايه گذاشتي! ولي بهت حق ميدم، آخه يه ني ني 32 ساله غير از اين چه رؤياي ديگه اي ميتونه داشته
باشه؟ اميدوارم خدا به اونايي كه خيلي وقته تو زندگيشون رؤيايي ندارن يه رؤياي شيرين مثل من بده!
تولدتم مبارك بابايي! انشالله هميشه تو و ماماني باشين منم تولدتون رو تبريك بگم!
راستي براي رؤيايي تر شدن روز تولد بابايي، من امشب رسما راه رفتن چهاردست و پايي رو شروع كردم كه خيلي مورد استقبال
ماماني و بابايي قرار گرفت و از شدت خوشحالي و براي تشويق من اونا هم كلي وقت مثل من راه ميرفتن!
بابايي اينم هديه تولدت از طرف من و ماماني كه اين پايين گذاشتم، ببين حالشو ببر!