رؤیای یازده ماهگی!
سلام به همه!
یازدهین ماه هم گذشت و فقط یکماه دیگه مونده تا یکسالگی!
تو خونه ما هیچکس باورش نمیشه من دارم یکساله میشم! من و مامانی و بابایی همینجوری موندیم که چجوری این مدت گذشته؟!
هی همدیگه رو نیشگون میگیریم ببینیم بیداریم یا داريم خواب ميبينيم! این واقعیته یا رؤیا؟
تو این ماه کلی مهارتهای حرکتی پیدا کردم، الان برای ثانیه های زیادی میتونم بدون کمک بایستم، دستم رو لبه مبلها بگیرم و راه برم،
عاشق عبور از موانع هستم، کافیه یکی تو خونه خوابیده باشه, بیخودی هزار بار از روش رد میشم و اینور و اونور میرم تا پاشه و
با اعصاب و روان درب و داغون بیخيال خواب بشه!
دست دسی و نوعی خنده دار از حرکات موزون را با شنیدن آهنگهای مورد علاقه انجام میدم!
جديدا يه مقدار بد غذا شدم و همه غذاها برام تكراري شدن! بعضي شبا هم ساعت 3 و 4 بيدار ميشم و يك ساعتي روي اعصاب
ماماني و بابايي پياده روي تفريحي ميكنم بعدشم راحت ميخوابم!
ماماني يه وقتها ميگه احساس ميكنم سرم داره ميتركه!
امروز هم بابايي رو برده بوديم موهاشو كوتاه كنيم، كه يه دفعه ديدم بجاي بابايي خودم رو صندلي آرايشگاهم و ماماني و بابايي و اون
آقاهه موهاي نازنين منو دارن كوتاه ميكنن!
هر كي از خونه بخواد بره بيرون بايد منو با خودش ببره وگرنه من حسابي داد و بيداد راه ميندازم!
هركي هم زنگ بزنه بايد من زود برم ببينم كيه! كلمه هاي ماما، بابا، نه و آره را بعضي وقتها بصورت تصادفي ميگم!
دندون هم هنوز خبري نيست كه نيست!