عكسهاي سفر!
سلام به همه!
داستان سفر ما از اونجا شروع شد که کلاسهای مامانی و بابایی تموم شد.
اینجا که من دارم سبد بازی میکنم خونه عمه جونه! عکاس هم عمه جونمه!
خونه خودمون همیشه تو سرما هستیم و هیچوقت نمیشه لباسای تابستونی پوشید!
مامانی و بابایی که آرزو به دل مونده بودن که منو تو لباسای تابستونی ببینن توی این مسافرت حسابی به آرزوهاشون رسیدن!
من و بابایی و تراس خونه مامان بزرگ تو اراک!
من و شیرینکاریهای متنوع در خونه مادر بزرگ!
من و بابایی و مامانی و زن عمو فرشته تو باغ همون عمویی که داستانشو قبلا براتون گفتم!
شیرینکاریهای من تو اصفهان و خونه اون یکی مادر بزرگ (بازم براش دعا کنید قراره دوباره بستری بشه)
من و تعجب از دیدن اینهمه پرنده جالب تو باغ پرندگان اصفهان!
من و تلاش برای میوه چیدن تو باغ بابا بزرگ!
انشالله از سوغاتیهای سفر من خوشتون اومده باشه!
ببخشید که دیر شد!
دوستتون دارم!