در ميان ابرها!
سلام به همه!
ما برگشتيم از سفر، يه سفر كه با طعم ابر و باران و جنگل و دريا شروع شد!
من و ماماني مونده بوديم وسط ابرها! ما تو ارتفاعات اسالم بوديم و مناظري زيبا كه فقط تو همينجا ميشه اونا رو ديد!
روز 15 تيرماه نيمه شعبان بود كه رسيديم اينجا!
گاوها واقعا حيووناي خوشگل و نازي هستن! هرجا گاوي تو جاده بود بايد ما توقف ميكرديم تا من حسابي براشون ذوق كنم!
اينجا ديگه ميخواستم اين گاو نانازي رو بگيرم بيارمش خونه!
جديدا هرچي رو بخوام با تمام نيرو به سمتش ميرم و بابايي يا ماماني رو هم با خودم ميكشم به همون طرف!
البته كلا علاقه خاصي به حيووناي مختلف پيدا كردم از مورچه گرفته تا گاو و ببعي!
از ديدن همشون ذوق زده ميشم ولي گاو چيز ديگه ايه!
جاده اسالم واقعا يه مسير روياييه، اينجا ياد بهشت افتادم! بخصوص اگه بارون هم زده باشه و بجز خودت كسي هم تو جاده نباشه!
ساحل گيسوم و من حيران زيبايي آسمان و دريا!
اولين ديدار دوستانه من و دريا! دفعه هاي قبل از دريا ميترسيدم ولي اين بار اينقده دريا آروم بود كه من بهش اطمينان كردم
و دلمو زدم به دريا!
وقتي دلمو زدم به دريا، دلم خيس شد! لباسامم خيس شدن!
از آب هم كه اومدم بيرون اينجوري آب از پاچه هاي شلوارم تخليه شد!
چقدر خوب بود و خوش گذشت لحظات دريايي سفرمون!
از جديدترين تفريحات هيجاني من اينه كه وقتي ماشين با سرعت حركت ميكنه برم كنار پنجره دستمو بگيرم تا باد بخوره تو صورتم!
البته از ديدن بچه هاي كوچولو هم كه بازي يا دوچرخه سواري ميكنن خيلي هيجان زده ميشم!
آخي اين عكسه ...!
اينجا داشتم عمو محمد رو ميفرستادم بره سربازي! خيلي احساساتي شده بودم!
بيچاره عمو تو اين گرماي تابستون براي آموزشي رفته يزد و هر چي اين بيست ساله خوش گذروني كرده بود اونجا داره سخت ميگذرونه!
از وقتي راه افتادم دائم بايد يكي دستمو بگيره و پياده روي كنيم، اينقده تو اين سفر پياده روي كردم كه پام تاول زد!
اين لباسم هديه عمه جون براي تولدم بود!
بابايي با يه وسيله بي ربط يه تاب برام درست كرد كه همه خوششون اومد!
اولش تاب فقط مال من بود، ولي بعدش ديگه همه باش تاب بازي ميكردن!
توضيح: تكنولوژي ساخت اين تاب متعلق به ننه ناصر! ميباشد.
اين قورقوري خوشگل هم به همراه يه عروسك كوچولوي ديگه اولين اسباب بازيهايي هستن كه خودم انتخابشون كردم!
البته با كلي سر و صدا و داد و بيداد جلوي در و داخل مغازه اسباب بازي فروشي!
من و بابايي و دخترخاله سارينا تو خونه مامان بزرگ! چقده بابايي اين يكساله شكسته شده بيچاره!!
اينم من با اولين گل سر هام كه خيلي اتفاقي تو عكس فهميديم با لباسم ست بوده!
اين سفرم با خاطراتش تموم شد و ما جمعه برگشتيم خونه.
اميدوارم از عكسام خوشتون اومده باشه.