محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

رؤياي بيست و هفت ماهگي!

1392/7/4 18:49
نویسنده : محیا کوچولو
1,305 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه!

ما اين روزها خيلي كم رنگيم! تقريبا شديم يه سايه روشن كه دليلش كاراي زيادي هست كه اين جند وقته برامون پيش اومده!

تو اين شلوغي كارها يك ماه ديگه هم طي شد و من بيست و هفت ماهه شدم.

اين ماه يه مقدار درگير اسباب كشي بوديم، يه مقدار هم روزها با ماماني ميرفتم مهد تا به محيطش آشناتر بشم كه براي شروع

كلاسها راحت تر دوري ماماني رو تحمل كنم.

حالا من كم كم دارم بزرگتر ميشم، خانوم تر ميشم، عزيز تر ميشم، شرين زبون تر ميشم!

خيلي اجتماعي تر شدم و روزها با ماماني يا بابايي كه دانشگاه ميريم با كارها و حرفهاي جالبم خيلي جلب توجه ميكنم!

البته ماماني و بابايي ميكن هرچي خدا تو حرف زدن بهم استعداد داده در بحث پوشك گيرون در اوج بي استعدادي ام!

اين روزهام خيلي به شيرين كاري و شيرين گفتاري ميگذره كه چندتا نمونه اش را مينويسم:

هر كتاب مصوري بدستم بياد براي عكساش از خودم شعر ميگم! البته بيشتر شعر طنز كار ميكنم! مثلا يه شعر جديدم اينه:

«پاييزه و پاييزه              برگ درخت ميريزه»

«كلاغاي رنگارنگ!            سفيد و زرد و قشنگ!!»

از اين جور شعرها زياد ميگم و كلي مايه خنده خانواده ميشم!

صبح ها كه بيدار ميشم اينقده صدا ميكنم: مامان جان! بابا جان! تا يكي بياد سراغم و نوازشم كنه!

جديدا يه چيزي كه ميخوام بپرسم حتما آخر سوالم از كلمه «يا نه؟!» استفاده ميكنم، مثلا ميگم «ماماني بيرون بريم يا نه؟»

يه چيز جالب اينكه ارتباط سن و سال افراد و اصطلاحات مورد استفاده را خيلي دقت ميكنم، مثلا:

يه روز كه تو دانشگاه يكي از همكاراي ماماني رو ديديم ماماني بهم گفت محيا به خاله سلام دادي؟

منم گفتم اين كه خاله نبود مامان بزرگ بود!!!!  كه اين ريز بيني من كلي مايه خنده شد!

اون صداهايي بود كه قبلا ميگفتم اس ام اس! حالا اسمشون شده بوق!! توضيح بيشتري نميشه داد ديگه!

هفته قبل هم رفتيم به ييلاقهاي گردنه حيران و روستاي خاله و عمو كه خيلي بهمون خوش گذشت.

اينم عكساش:

 

 

 

اين عكسم تو مه شديد عصرگاهي گرفتيم كه كيفيتش كم شد ولي خاطره با كيفيتي بود!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان ثمین
5 مهر 92 3:20
سلام عزیزم خوبین چه عجب مشتاق دیدار خیلی دلمون براتون تنگ شده بود خوب میبینم با خبرای خوب اومدین وای که این شیرین زبونی این دختر کلی به دلم نشست عزیزم چه با مزه چه جای باصفایی رفتین همیشه به شادی وگردش بیشتر ببینمتون
مامان فرشته ها
6 مهر 92 8:35
می بوسمت محیا گلم.کلا" همه محیاها همینطور شیرین و دوست داشتنی هستند گویا
نوشين مامان آريا
6 مهر 92 11:44
خسته نباشيد از اسباب كشي و منزل نو مبارك اين خانم خانم ها كه شيرين زبوني مي كنه دل همه رو آب ميكنه. عكس قشنگيه تو مه زيبا
مامان سهند و سپهر
6 مهر 92 12:26
به به به محيا خانوم گل با پست جديدش بالاخره اومد آخه چرا خاله اينقد كمرنگ شدي كه سايه بشي. حداقل بگو كي ميايي دوباره و پررنگ ميشي. چه عكسهاي خوشگلي . چه خانومي شدي. شيرين زبون هم كه هستي ماشالا. پوشك گيرونم اشكال نداره يه دفعه همه چي درست ميشه غصه نخور خاله جون . وقتش كه برسه استعدادش هم مياد. هرچند سهند وسپهر هم سر مامان و باباشون و كچل كردن و مجددا تسليم پوشك شديم ولي خب... روزگاره ديگه بالاخره به قول يه بنده خدايي هيچ بچه اي با پوشك نميره دانشگاه !!! يعني بالاخره ياد ميگيرين ديگه يه چيزري توي مايه هاي بزك نمير بهار مياد... راستي طبع شعرت و عشقه يكم بيا و از شعراي جديدت ما رو مستفيض كن
مامان رضا جونی
6 مهر 92 15:25
باز خدا رو شکر محیا جون اینجا نگفتی رفتیم روستای بابابزرگ و مامان بزرگ
مامان سيد محمد سپهر
7 مهر 92 9:37
عزيزم..قربون اون شيرين زبونيت..قربون اون قار قار كردنت..قربون اون خانوم شدنت..عسل مامان انشاء الله عروسيت
مامان تارا و باربد
7 مهر 92 11:02
همه اینا برای محیا جون شیرین زبون
عاشق باران
7 مهر 92 22:45
خونه ی جدید مبارک باشه محیا خانم امیدوارم ماجرای پوشک گیرون شما مثل ما نباشه
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
8 مهر 92 8:25
27 ماهگیت مبارک. درسته خاله جون ماشالله خیلی خانوم شدی. همینطور شیرین زبون.
مامان سيد محمد سپهر
16 مهر 92 11:18
کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود ____________________________ کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم...با پست جديد منتظ حضور گرمتون هستم
مامان سهند و سپهر
20 مهر 92 11:23
محيايي كجايي جيگر خاله ؟
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
20 مهر 92 11:48
عزیز دلم روزت با تاخیر مبارک
مامان سيد محمد سپهر
20 مهر 92 14:08
درسته كه عكس توي مه بود...ولي خيلي قشنگ بود...
مریم
26 مهر 92 15:20
سلام ممنونم ازاینکه افتخار دادین و به وبلاگ ما سرزدین عید شما هم مبارک ماشالله کوچولویه دوست داشتنی هم دارین
مامان سيد محمد سپهر
27 مهر 92 8:32
ممنون عزيز دلم...يعني مي شه ...راستي دعاهاتون هم قبول باشه
مامان سيد محمد سپهر
13 آبان 92 15:47
سلام عزيزم خوبين انشاء الله دعاي فرفره مستجاب بشه