روز هفتاد و هفتم
سلام به همه
امروز جمعه و الانم عصر هفتاد و هفتمين روز زندگي منه!
اين روزا از نزديك غروب تا آخر شب دلم خيلي درد ميگيره، بابايي و ماماني بيچاره مجبورن دائم منو راه ببرن،
اگرم خيلي اذيتشون كنم ميبرنم بيرون، با ماشين كه تو شهر دور ميزنيم يه كم آروم ميشم.
تو اين عكس هم با بابايي رفتيم كنار پنجره،
دارم دعا ميكنم خدا زودتر اين دردهاي اول زندگي ني ني ها را خوب كنه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی