روياي هشت ماهگي!
سلام به همه!
اين ماه رو اصلا نفهميدم چجوري گذشت، يعني تا به خودم اومدم ديدم ماه هشتم هم تموم شد و وارد نهمين ماه زندگي شدم!
مهمترين اتفاق اين ماه دندون دراوردن بود كه حواس همه رو از كارهاي ديگه پرت كرد، حالا هرچي فكر ميكنم ميبينم كار خاص ديگه اي تو
اين ماه نكردم! البته يكي دو بار همينجوري الكي دست دسي كردم ولي اونم ديگه يادم رفت كه چجوري اجرا ميشد!
از نظر حركتي هم پيشرفتهايي داشتم ولي هنوز بايد روش كار كنم. از همين ديروز ديگه تونستم با گرفتن چيزهاي اطرافم روي
پاهام بلند بشم، ولي خوب هنوز تعادل ندارم زود ميفتم! تو اين ماه بدليل تشديد تلاشهام براي حركت كردن، روزي چندبار با مخ
يا با صورت ميخورم زمين و حسابي گريه و زاري راه ميندازم! ولي يكي از شعارهاي بابايي اينه كه ميگه آدم بايد بخاطر هدفش از زمين خوردن
نترسه! ميگم بابايي اگه تو يه بار به اين شدت كه من ميفتم، بخوري زمين، معلوم نيست تا چند وقت بايد مرخصي بگيري، اينقده شعار نده!
بهرحال اين ماه هم گذشت، به اميد روزهاي بهتر براي خودم و همه دوستاي گلم!