رویای سی و نه ماهگی!
سلام به همه!
بدلیل مشغله های کاری غیبتهای من طولانی و طولانی تر میشه و امیدوارم به زودی خودم بتونم خاطره نویسی رو شروع کنم و
مدیریت وبلاگ معظم خودم رو به عهده بگیرم.
بعد از سفر مشهد ما با دوستای گل همسفر یه گروه صمیمانه وایبری تشکیل دادیم و گاهی وقتهاهم دورهم جمع میشیم و خیلی بهمون خوش میگذره!
تو این مدت دوتا سفر داشتیم یه هفته با مامانی رفتیم اصفهان و بابایی که کار داشت فقط یکی دو روز آخر اومد دنبالمون برای برگشتن
و البته یه دیدار خیلی کوچولو هم رفتیم اراک چون بابابزرگ بخاطر کارهای سنگین گلخانه و مشکلاتش یه کم مریض شده بود.
البته همگی ما نصیحتش کردیم که با این وضع از گلخونه دست برداره و امیدواریم وضعیت بهتر بشه.
شب میلاد حضرت معصومه که ما میرفتیم اصفهان، بابایی با عمه بابایی قم بودن و از مراسمهای زیبای اونجا خیلی برامون تعریف کردن.
یه هم که بابایی ماموریت داشت باهاش رفتیم تهران و البته کارخاصی نکردیم، فقط منتظر بودیم بابایی بیاد زودتر برگردیم.
از کارهای خودم بگم که زندگیم شده وایبر! هی میشنم نقاشی میکشم میفرستم برای این و اون!
چندتاشم بعدا میزارم اینجا.
در کار با تکنولوژیهای نوظهور کم نمیارم و خیلی مهارت پیدا کردم. البته مامانی بدون اطلاع من کل بازیهای تبلت رو پاک کرد و من علت گم شدن بازیهام رو هنوز نفهمیدم!
از نظر شیرین زبونی و چرب زبونی هم حسابی حرفه ای شدم و دلبریها میکنم تو خونه.
این روزها هم تابستون تموم شده و شروع سال تحصیلی و ترم جدیده که مامانی برای شروعش فعلا در عزای عمومیه!!