محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

قايم موشك بازي كودكانه!

سلام به همه! من تازگيها ياد گرفتم با ماماني و بابايي قايم موشك بازي كنم! يه جوري هم قايم ميشم كه هيچ  كس نميتونه منو ببينه و پيدا كنه! فيلمشو ببينيد! لینک مستقیم برای دیدن فیلم قایم موشک بازی! ...
14 مهر 1391

بازم محبتهای بی انتهای من!

سلام به همه!  من از دیروز بعد از مدتها تمرین و ممارست! یاد گرفتم مامانی و بابایی رو ببوسم! بعدشم یاد گرفتم که از دور بدو بدو بیام بغلشون کنم! البته چون خیلی سنگین هستن نمیتونم جابجا شون کنم! فقط همونجایی که نشستن میرم میبوسمشون و بغلشون میکنم! تازه اگه بگن یاالله باشون دست هم میدم! حالا اینقده ذوق میکنن که نگو، میگم اینا از کودکی کمبود محبت داشتن ها! شما بگید نه!
12 مهر 1391

محبتهاي كودكانه!

سلام به همه! تازگي ها من احساس محبت خاصي به ماماني و بابايي پيدا كردم! آخه متوجه شدم ماماني و بابايي خيلي نياز به محبت من دارن! فكر ميكنم از كمبود محبت رنج ميبرن! خوب شايدم اين مسأله ريشه تو دوران كودكي شون داره!! اين روزا هر وقت يه كار محبت آميز ميكنم ماماني و بابايي خيلي شاد ميشن و از ذوق كلي غش و ضعف ميرن! يكي از كارهام رو با يه فيلم مستند بهتون نشون ميدم، تو اين فيلمه هر وقت دارم يه چيزي ميخورم، ميبينم بابايي يه گوشه نشسته و منتظره يكي بهش توجه كنه! من دلم براش ميسوزه و هر چي تو دهنم دارم ميخورم و زود درميارم ميدم بابايي بخوره!   لينك مشاهده فيلم محبت كودكانه من! ...
9 مهر 1391

امام خوبيها!

سلام امام خوبيها! تولدتون مبارك! كاشكي براي جشن تولدتون هم ما رو دعوت ميكردين! من هنوز هم در رؤياهام شما رو زيارت ميكنم! امام رؤياها! من ديگه هر وقت يه تصوير از گنبد و بارگاه شما ميبينم، صلوات ميفرستم، يه صلواتي كه ميدونم شما خيلي دوستش داريد! به همين زودي بازم دلمون براتون تنگ شده، رؤياي دلهاي شكسته! امام مهربونيها ني ني هاي بيمارو شفا بده و خانواده شونو دوباره شاد كن! امام مهربونيها، امام مهربونيها ...     السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا (ع) ...
9 مهر 1391

روياي پانزده ماهگي!

سلام به همه! امروز پانزدهمين ماهگرد تولد من بود. تو اين ماه من واقعا پيشرفتهاي شگفت انگيزي از نظر ماماني و بابايي داشتم كه بيشترشون مربوط به مهارتهاي شيرين زبوني، دلبري و حركتي و... بودن. الان كلمه هاي خيلي زيادي رو بصورت تقليدي ميگم و خيلي از كلمه ها رو هم واقعا با درك معني شون ميتونم بگم! حالا به ماماني گفتم يه ليستي از كلمه هايي كه ميتونم بگم رو تهيه كنه تا اينجا ثبتشون كنم، اگه همت كنه! تو راه رفتن و از مبل بالا رفتن مهارت خاصي پيدا كردم كه حالا فيلمشو بزودي ميبينيد. نسبت به ماماني و بابايي و عروسكهام هم خيلي احساس محبت پيدا كردم كه فيلم اونم بزودي ميبينيد. اين روزها بازهم شروع ترم هست و ماماني و بابايي به نوبت ميرن سركلا...
5 مهر 1391

جشن شكوفه ها!

سلام به همه! چند روز پيش جشن شكوفه ها و غنچه ها! و گلها و ميوه ها و دونه ها! بود. البته توخونه ما كه فقط يه نوگل نوشكفته وجود داره كه خودمم! و ماماني و بابايي هم كه ديگه كارشون از اين حرفا گذشته! تو اخبار كه غنچه ها رو نشون ميداد بيشترشون ناراحت بودن و گريه ميكردن! ولي بيشتر ماماني و بابايي ها خوشحال بودن! فكر كردم ديدم واقعا بعد سه ما تعطيلي و شلوغ كاريها و آتيش سوزندن بچه ها تو خونه، واقعا هم مامانا و باباها حق دارن اينقده خوشحال باشن كه شكوفه هاشون ميرن مدرسه و همگي باهم جشن گرفتن! و زنگ مدرسه ها رو ميزنن و خوشحالن! طفلي ني ني ها كه اينقده بايد برن مدرسه! تازه بابايي ميگه اونوقتا كه مدرسه ميرفتيم، خيلي از بچه ها اول پاييز غص...
1 مهر 1391

حضور موثر!

سلام به همه! اين روزها من يه عضو خيلي موثر تو خونه شدم! اينو از اونجا فهميدم كه ماماني و بابايي دائم منو دنبال ميكنن ببينن چكار ميكنم! يا اينكه هر وقت دارن كاري انجام ميدن، همون موقع منم تو كارا نظر ميدم! مثلا ... ← ماماني داره تو آشپزخونه غذا درست ميكنه يا پاي ظرفشوييه، من سريع ميرم ميچسبم به پاش و تا اونو نكشم بيرون از آشپزخونه كوتاه نميام! ← بابايي نشسته داره بيخودي تلويزيون نگاه ميكنه! من سريع ميپرم تو بغلش يا شبكه رو عوض ميكنم يا كلا تلويزيونو خاموش ميكنم! ← ماماني يه كتاب تربيت كودك برداشته داره بيخودي مطالعه ميكنه! من سريع ميرم كتابو از دستش ميكشم ميگم مممممم! ← بابايي پشت لپ تاپ نشسته داره بيخودي دكمه ...
31 شهريور 1391