سلام به همه! چند وقته كه روزها با بابايي و ماماني ميشينيم صحبت كردن و درد دل! من كلي تمرين كردم تا بالاخره تونستم اولين آغون آغون هام را بگم! خدايا چقدر حرف زدن سخته! يك كلمه كه ميخوام بگم اينقده به خودم ميپيچم تا بالاخره به زبونم بياد! نمي دونم اين ماماني و بابايي اين همه نيرو از كجا ميارن دائم با من حرف ميزنن؟ دوست دارم تو بحث هاشون شركت كنم. البته من كه يك كلمه آغون ميگم اونا يك ساعت قربون صدقه ام ميرن! حالا دارم تمرين ميكنم براي ماما و بابا گفتن، يه وقتها اتفاقي به زبونم ميان ها ولي نميدونم چرا دوباره يادم ميره؟! واقعا حرف زدن عجب كار شگفت انگيز و سختيه!