محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

روياي چهار ماهگي!

سلام به همه! من محياي 4 ماهه هستم. يه دختر خوب! داشتم فكر ميكردم به كارهايي كه الان ميتونم انجام بدم : صبحها كلي براي ماماني و بابايي خوابهامو تعريف ميكنم، شعر ميخونم و شيرين زبوني ميكنم، البته فعلا به زبوني كه اونا نميفهمن! ميتونم چند ثانبه بشينم و به صداهاي اطرف كاملا واكنش نشون ميدم اما اگه صداي غريبه بشنوم يا ادم غريبه ببينم تا ميتونم داد و فرياد ميكنم! براي ماماني و بابايي كلي ميخندم ولي اگه ازم چند قدم دور بشن اينقده داد ميزنم تا بيان پيشم، چون به كانون خانواده اهميت ميدم و دوست دارم هميشه دور هم باشيم! بيشتر لباسام برام كوچيك شدن و با روزي سه تا پوشك كارم راه ميوفته! ميتونم با بابايي بازي كنم و سر و صورتش را تزئين ...
5 آبان 1390

چه مزه اي بود بابايي؟

سلام به همه ديشب بابايي بعد از يه روز پركار اومده بود خونه و ميگفت ميخوام با محيا كوچولو بازي كنم، منم كه تازه شير خورده بودم، گفتم بابايي بذار اول من يه آروغ درست حسابي بزنم بعد بريم بازي! ولي كو گوش شنوا؟ بابايي شروع كرد به بالا پايين كردن من، حالا من هي سعي ميكنم خودمو كنترل كنم تا بابايي دست از سرم برداره، ولي بابايي ول كن نبود! بازي هاي من و بابايي ادامه پيدا كرد تا اينكه در يك لحظه چشم تو چشم هم شديم، براي چند لحظه نگاهمون به هم گره خورد، و ناگهان ... و ناگهان نفهميدم چي شد، يهو ديدم هرچي شير خورده بودم، داره از سر و صورت بابايي ميريزه پايين! واقعا چه صحنه اي بود! بابايي! من و ماماني كه بهت گفتيم الان وقت بازي نيست،...
2 آبان 1390

من مستقلم!

سلام به همه امروز بابايي خوشحال بود و ميگفت بالاخره يارانه محيا را دادن، هرچي دور رو برم را نگاه کردم چيز جديدي نديدم که اینقده خوشحال کننده باشه! بابایی ميگه ديگه دخترگلم دستش تو جيب خودشه! حالا منو ميگي همينجوري مونده بودم كه اين چيزا چيه و بابايي چرا اينقده خوشحاله؟ با توضيحات بابايي فهميدم يارانه يه چيزيه كه ميريزن تو حسابش و اونو كه بده پوشك بهش ميدن! بابايي گفت محيا روزي 1000تومن پوشك ميسوزونه، اگه سعي كنه كمتر بسوزونه يا دوگانه سوزش كنيم، ميتونيم يارانه اش رو به جاي پوشك تو كاراي ديگه سرمايه گذاري كنيم كه بدرد آينده اش بخوره! مثلا طلا، همينطوري داشت حساب و كتاب ميكرد كه من گلاب به روتون... واي ديگه هنگ كردم از اين هم...
24 مهر 1390

وابستگي

سلام به همه امروز شنيدم ماماني به بابايي ميگفت اينقده محيا را بغلي نكن و به خودت عادت نده، روان شناسا ميگن بچه نبايد زياد به ماماني يا بابايي وابسته بشه. من دقيقا نفهميدم وابستگي يعني چي؟ ولي ميدونم بهترين خوابهامو وقتي ميبينم كه تو بغل ماماني يا بابايي خوابيدم! من مطمئنم ني ني هاي بزرگ هم مثل ني ني كوچولوها بهترين خاطرات و لحظه هاشون مربوط به همين دوران وابستگيشون باشه، مثل همه مامانيا و باباييا! خدايا همه اونايي كه وابستگي ندارن يا دلشون به كسي وابسته نيست يه وابستگي شيرين بده!
17 مهر 1390

دنياي 100 روزگي من

سلام به همه امروز 100 روز شده كه تو اين دنيا هستم، راستش تو اين 100 روز به اين نتيجه رسيدم كه زندگي تو اين دنيا فقط بخاطر وجود ماماني و بابايي و بعضي آدماي دوست داشتني و عزيزه كه لذت بخشه، آدمايي مثل اعضاي فاميل كه با اينكه من ازشون دورم ولي هميشه نگرانم هستن و برام دعا ميكنن، آدمايي مثل دوستاي گلي كه اصلا همديگرو نديديم ولي دلمون براي هم تنگ ميشه! به هم سر ميزنيم، نظر ميديم، دعا ميكنيم، قربون صدقه هم ميريم! با شادي هم شاد ميشيم و با ناراحتي هم گريه ميكنيم، من فكر ميكنم تو اين دنيا اگه يه نفر هم باشه كه دلش براي من تنگ بشه، ارزشش رو داره كه بخاطر اون همه سختيهاي زندگي را تحمل كنم، دوستتون دارم. ...
13 مهر 1390

لذت تمام نشدني!

سلام به همه مامانی ميگه داشتن يه ني ني، لذتيه كه تمومي نداره، يادآوري خاطره شيرين لحظه هاي گذشته اش لذته، لحظه الانش كه داري حسش ميكني، لذته، و لحظه آينده اش كه اميد به تجربه هاي شيرين تر و جديدتر داري، بازم لذته. داشتن يه ني ني يعني داشتن يه بهونه كه بقيه زندگي ات را به پاش بريزي خدايا به همه اونايي كه فكر ميكنن زندگيشون ديگه لذتي نداره، يه لذت تمام نشدني بده!
13 مهر 1390