تنهايي
سلام به همه من از ديروز يه احساس غريبي پيدا كردم، بابايي از صبح غيبش زده بود، اينقده دير اومد كه ديگه نميشناختمش! كلي غريبي كردم و خجالت كشيدم تا يادم اومد اين همون بابايي خودمونه! امروزم ماماني از صبح نبود، من و بابايي تنها بوديم، بعدش كه ماماني اومد هم يه كم غريبي كردم، ماماني و بابايي ميگفتن از امروز كه ما رفتيم سر كلاس و محيا تنها بوده، شخصيتش عوض شده! آخه يكي نيست به اين ماماني و بابايي بگه، شما منو تنها گذاشتين و رفتين، شخصيت شما عوض شده كه ديگه پيش من نمي مونيد، من كه همون ني ني كوچولوتون هستم! ماماني ، بابايي! من دوست دارم هميشه پيشم باشيد و تغيير شخصيت نديد!
نویسنده :
محیا کوچولو
23:40