سرزمين پدري!
ورود به سرزمين پدري با ديدارهايي پر احساس با مامان بزرگ و بابايزرگ و عموها و عمه هاي خودم و بابايي همراه بود!
مثلا اول تو يه فاصله دوري از هم به هم نگاه ميكرديم، بعد با سرعت ميدويديم و همديگه رو بغل ميكرديم! مثل اين سريالهاي آبكي خودمون!
اما شرح وقايع اتفاقيه،
اول خستگي سفر رو با يه خواب حسابي جبران كردم.
حتي در سفر و در استراحت هم مطالعه را ترك نكردم و لحظه اي را به بطالت نگذروندم!
ارزيابي عملكرد ماماني و بابايي در چندماهه گذشته با استفاده از اين ترازو انجام شد كه البته مورد تاييد قرار گرفت، بگو ماشالله!
(حالا عددش مهم نيست!)
يكي از ژنهاي نهفته كه تو بغل عمو فعال شد!
ژن حركت چهار دست و پا در حال فعال شدن بود ولي فعال نشد!
خلاصه كلي تو چند روزي كه در سرزمين پدري بوديم با فاميل و دوستان بابايي آشنا شديم و كلا خوش گذشت!
يه نمايشگاه كودك هم بود كه با ماماني و بابايي رفتيم و يه كم خريد كرديم. البته چيز خاصي هم نداشت، گفتنشم لزومي نداشت!