كلاه هايي كه سر من گذاشتند!
سلام به همه!
وقتي به خاطرات 15 ماه گذشته فكر مي كنم، مي بينم ماماني و بابايي چه كلاه هايي سرم گذاشتن!
كلاه هاي تنگ و گشاد! كلاه هاي رنگي يا سفيد! كلاهاي حوله اي يا پارچه اي! و خلاصه هر كلاهي كه دستشون اومده گذاشتن سر من!
ببينيد بد نيست! خودش مرور خاطرات 15 ماه گذشته من و ماماني و باباييه!
وقتي كوچولو بودم ميرفتم حموم از اين كلاههاي گشاد سرم ميذاشتن!
عروسك!
حتي تو خواب هم كلاه سرم ميذاشتن!
اين كلاه حوله اي هم بعد حموم سرم ميذاشتن!
آخي اين عكسه! با اينكه كلاه گذاشتن سرم ولي خيلي دوستش دارم!
اينم از اون كلاههاي گشاد گرم و نرم بود! يادش بخير!
آخي اين عكسو يادتونه؟
حتي تو پارك هم كلاه ميذاشتن سرم!
اين كلاه خوشگل رو زن عموي مهربون بابايي بافت و گذاشت سرم! با جليقه اش.
حتي مامان بزرگ جوني هم كلاه گذاشت سرم! ميبينيد چه كلاه خوشگلي با بلوز برام بافته؟
اي بابايي ناقلا! از بس با اين كلاه بهش خنديديم! آخرش اونم كلاهشو گذاشت سرم!
اين كلاه رو هم ماماني گذاشت سرم! ماماني با سليقه!
اين عكس سيزده بدر من و بابايي رو نديده بودين، سر دوتايي مون كلاه گذاشتن!
اونم پسر خاله سبحانه داره تاب مونو هل ميده!
ببين چندتا كلاه گذاشتن رو سرم!
اهه! اين همون كلاه نوزاديمه ها! ماشالله بزرگ شدما!
واي چه كلاه هاي با كلاسي گذاشتن سرمون!
ديگه واقعا آدم چي ميتونه بگه؟