رسيده بود بلايي، وليكن گذشت!
سلام به همه!
من جديدا ياد گرفتم بپرم حالا از روي مبل و ميز و پله شده تا جوي آب و جدول و ... هرجايي كه اختلاف سطح داشته باشه.
امروز با بابايي رقته بوديم نون بخريم كه دم در يه لحظه بابايي دست منو كشيد كه بريم تو نونوايي و نون رو تحويل بگيريم، اما
يهو دستم يه صدايي داد و جيغ من به آسمون رفت!
بله، به همين سادگي مچ دستم از جا دررفت و تا رفتيم بيمارستان و عكس گرفتيم و آقا دكتره دستمو جا انداخت كلي گريه زاري كردم!
البته اولش يه دكتر ديگه گفت شكسته و بايد گچ بگيريد! كه ماماني و بابايي كلا شوك شدن ولي خدا رو شكر يه دررفتگي كوچولو
بود كه به خير گذشت. بازم خدا روشكر كه اين بابايي كلا دستمو از جا نكند!
آخه بابايي اين دست ظريف منو كه تو دستت ميگيري اينقده نكش، همش چندتا استخون و غضروف ظريف و نازنازيه، ببين!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی