محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

روزه هاي كله مورچه اي من!

سلام به همه! چند وقته كه كارهاي بابايي تغيير كرده، مثلا از غروب شروع به خوردن ميكنه تا نزديك صبح! بعدش از صبح هيچي نميخوره تا غروب! كلي تحقيقات  كردم تا فهميدم امسال اولين ماه رمضون عمر منه و من از امسال مهمون كوچولوي سفره افطار بابايي و ماماني شدم، امسال منم پابه پاي بابايي روزه گرفتم البته از نوع كله مورچه اي يعني بايد ساعت به ساعت افطار كنم، بعدم غروب كه ميشه همگي ميشينيم پاي سفره افطار، يه سفره خودموني. موقع افطار براي سلامتي همه ني ني ها و ماماني و بابايي شون دعا ميكنم.
3 شهريور 1390

ممنوع الپمپرز!

سلام به همه! ديدين بالاخره بابايي كار خودشو كرد؟از امروز ماماني و بابايي منو ممنوع الپمپرز كردن! ميگن اين پوشكهاي پمپرز از بس كه نرم و لطيفن ني ني ها بيشتر دوست دارن توش فعاليتهاي شكمي كنن! بخصوص كه شكم من پر كاري هم پيدا كرده! بالاخره هم امروز ديدم بابايي با يك بسته پوشك مبارك اومد خونه! اي بابايي ناقلا! البته اينها هم بد نيستن ولي پمپرز و مولفيكس چيز ديگه اي بودن! حالا بابايي برام شرط گذاشته كه اگه زودتر خوب بشم دوباره پوشكهاي خودمو بهم پس ميده! خدايا دعا ميكنم همه ني ني هايي كه ناراحتي دارن هرچي زودتر خوب بشن.
2 شهريور 1390

ادامه گلابها!

سلام به همه! به اين بابايي ميگم، آخه بابايي دست خودم كه نيست، شما اين بلا رو سرم آورديد، چند روزه زندگي و نظم كارم ريخته بهم، همش هم تقصير بابايي و مامانيه، آخه يكي نيست كه بهشون بگه شما كه تجربه نداريد چرا بي احتياطي ميكنيد؟ يه وقت ديدي يه بلايي سرم اورديد ها! از ما گفتن. حالا پيش چندتا دكتر هم رفتيم، اين دكترها هم فقط بلدن دل ما ني ني ها را محكم فشار بدن و بگن چيزي نيست خودش خوب ميشه! يكيشون تازه تو گوشم رو هم نگاه كرد و گفت چيزي نيست! كاشكي زبونم را ميفهميديد كه خودم دردم را توضيح بدم، شايد بهتر ميتونستيد مداوام كنيد، البته با اين استعدادهايي كه من تو آدم بزرگها ميبينم اونم بعيده! ببخشيدا! راستي دكتر بهم زينك سولفات داد، اگه نظري ...
2 شهريور 1390

گلاب به روتون!

سلام به همه! والا چي بگم؟ اصلا بگم يا نگم؟ والا چند روزه روم به ديوار، گلاب به روتون، توليدات شكمم سبز سبز شده و روزي هزار بار هم تعويض لازم ميشم! نميدونم از گرما بوده؟ از سرما بوده؟ از بوسه هاي وكيومي علاقه مندانم بوده؟ از چي بوده...؟ بابايي و ماماني خيلي نگرانم شدن، خودمم هم يه كم اذيت ميشم، البته وقتي قيافه بابايي را ميبينم كه حساب ميكنه هر بار تعويض 300 تومن براش آب ميخوره بيشتر شرمنده ميشم! چندتا هم دكتر رفتيم كه بعدا نتيجه اش براتون ميگم! فعلا بايد تعويض بشم! با اجازه
2 شهريور 1390

من واگير دارم؟

سلام به همه چند وقت پيش شنيدم ماماني داره با يكي صحبت ميكنه، اونم داشت ميگفت قرار ني ني بياره، چند وقت پيش از اون هم يكي ديگه همينو مي گفت! آخرشم بعد كلي مذاكره با اونا به هم ميگفتن ني ني واگير داره! من كه نفهمديم يعني چي ولي خودشون ميگفتن واگير داره و ميخنديدن! من هر چي دور و بر خودمو نگاه كردم واگير پيدا نكردم، از دست اين ماماني ها!  
11 خرداد 1390

بازیهای من و بابایی

سلام به همه دیروز حوصله ام از تفکر به مسائل پیچیده دنیای خودم سر رفته بود گفتم یه کم سر به سر این بابایی بذارم. بابایی که دنیاش اینقده ساده هستش که من با یه تکون خوردن کوچولو میتونم همشو بریزم بهم! با یه حرکت تمام کارهاش تعطیل میشه و سه ساعت میشینه با من بازی! میگم بابا مگه تو کار و زندگی نداری آخه؟! گوشش بدهکار نیست. خلاصه دیروز چند تا حرکت آکروباتیک انجام دادم که بابایی دیگه داشت خودشو هلاک میکرد! منم فقط بهش میخندیدم! هرچی ضربه میزد منم یکی محکم تر جوابشو میدادم تا دیگه خسته شد! بالاخره دست از سرم برداشت! وای خدا راحت شدم, عجب این آدم بزرگا موجوداتین, اسم ما نی نی ها بد رفته که شیطونی میکنیم! دعا میکنم خدا به همه سلا...
29 ارديبهشت 1390

خریدهای من

سلام به همه من که هنوز نیومدم اون دنیا ولی به این نتیجه رسیدم که دنیای شما فقط بدرد بازی و وقت تلف کردن میخوره! مثالش همین مامانی و بابایی! هر روز به بهانه خرید کردن برای من راه میوفتن تو این مغازه ها! حالا نگرد کی بگرد از بس که تو این مغازه ها چرخیدن همه مغازه های لوازم مخصوص نی نی ها دیگه شناختنشون! برای منم دیگه این گشتن ها تکراری شده! بسه دیگه بابا چقدر شما بی جنبه اید آخه؟! مگه یه بچه فسقلی چقدر خرید داره؟ تازه کلی آدم دیگه مثل مامانی و بابایی هم سرگردون این مغازه هان! تو یکی از این مغازه ها با چندتا نی نی که صحبت میکردیم به این نتیجه رسیدیم که: این مامانی بابایی ها بیشتر بخاطر جبران کمبودهای دوران نی نی بودن خودشون ...
29 ارديبهشت 1390

دوستاي من

سلام به همه امروز رفتم تو هفته سي و چهار و شمارش معكوس تولدم را شروع كردم، خدايا من هنوز نيومده به اون دنيا كلي دوست پيدا كردم، دوستاي خوب، بابام كه نميشناسشون ولي من ميبينم كه ميان به وبلاگم سر ميزنن حرفهام را ميخونن و برام دعا ميكنن، بهم فكر ميكنن و برام خيلي عزيزن، چون اولين آدمهايي هستن كه باهاشون آشنا شدم. اين مطلب را براي احترام به دوستام نوشتم و ميگم دوستتون دارم، براتون دعا ميكنم
24 ارديبهشت 1390

هفته سي و سوم!

سلام به همه بالاخره هفته 33 هم تموم شد. خداجون اين هفته هاي آخر چقدر كند ميگذره، دلم براي ماماني و بابايي تنگ شده، اونها هم دلشون براي من خيلي تنگ شده، چكار ميشه كرد؟ لااقل اونا ميتونن منو صدا كنن، صداشونو همش ميشنوم كه ميگن محيا كوچولو بالاخره ميرسي اين دنيا؟ اما من چي؟ نه صدام به اونا ميرسه، نه امكانات پيشرفته ارتباطي دارم، فقط ميتونم دست و پا بزنم، وقتي هم كه خيلي احساساتي ميشم لگد ميزنم! البته ببخشيدا! نه تلفني، نه موبايلي، نه اينترنتي، نه ايميلي. كاشكي خداي مهربون كه اين همه خوبه و برام اين جاي گرم و نرم را آماده كرده، يه فكري هم براي اين ارتباطات ميكرد. تازه نمدونيد آمار هفته ها را چطوري ثبت ميكنم كه قاطي نكنم، روي يه قسم...
23 ارديبهشت 1390