محيا کوچولومحيا کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
امیرنیکان کوچولوامیرنیکان کوچولو، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
پسرعمه پوریاپسرعمه پوریا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
دخترخاله سارینادخترخاله سارینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته اي بنام محیا

سال نو و مسافران جنوب!

سلام به همه! با آروزي داشتن سالي پر از شادي و سلامتي، انشالله ما صبح فردا (شنبه) ميريم سفر! يه سفر طولاني، اول ميريم جنوب و احتمالا تا بعد از سال تحويل اهواز هستيم، بعدشم براي ديد و بازديد فاميلهاي پدري و مادري ميريم به شهرهاي ماماني و بابايي. شايد نتونم چند روز به دوستاي گلم سر بزنم ولي از همين الان دلم براي همتون تنگ شده! از همين الان دلمون مثل سير و سركه ميجوشه براي سال تحويل و شروع يه سال جديد! از همين الان دلتنگي خاص آخر سال تو وجودمون داره موج ميزنه! و از همين الان به همه دوستاي گلم سال جديد رو تبريك ميگم و آرزو ميكنم سالي شاد شاد، سالي پر بركت و سالي همراه با بهترين چيزهايي كه دوست داريد پيش رو داشته باشيد. برامو...
25 اسفند 1391

انگار ... !

با اينكه از آخر امسال تا اول سال ديگه ثانيه اي هم فاصله نيست، انگار خيلي راه زياديه! انگار خيلي طول ميكشه! انگار داري براي يه سفر طولاني با همه خداحافظي ميكني! انگار قراره تا مدتها از اونايي كه دوستشون داري دور باشي! انگار به اندازه همه عمرت دلتنگشون ميشي! دلت براي عزيزايي كه پيشت هستن هم خيلي تنگ ميشه، چه برسه به اونايي كه دورن! شايد خاصيت عيده! شايد براي همينه كه دم سال تحويل با اينكه خيلي خوشحالي ولي دوست داري گريه كني! شايد! از الان دلم براتون تنگ شده!   سال نو شما مبارك، ايشالله سال جديد بهترين سال زندگيتون باشه!   ...
25 اسفند 1391

شكست گودزيلا!

سلام به همه! من و ماماني و بابايي بالاخره گودزيلا را از خونه بيرون كرديم و گودزيلاي خونه ما با شكستي مفتضحانه فعلا فراريه! ولي خوب هر لحظه ممكنه بازم حمله كنه، كه اميدوارم به اين زوديها نباشه! حالا بگذريم، هديه آخر سالي من به دوستاي گلم، چندتا عكسه كه مهارتهاي كودكانه من رو نشون ميدن!
23 اسفند 1391

مهارتهاي كودكانه!

سلام به همه! چند وقته كه من مهارت خاصي در استفاده از وسايل مختلف پيدا كردم و حالا هر چي به دستم برسه خيلي دقيق ميدونم براي چه كاريه؟! حالا اين عكسا رو ببينيد:                                         البته در پشت صحنه همه عكسا ماماني و بابايي مواظب من بودن كه يه وقت كار خطرناكي نكنم! ...
23 اسفند 1391

بازگشت گودزیلا!

سلام به همه! باز هم بیماری! بعد از بیماری سه ماه پیش و اون مسمومیت کذایی، خدا رو شکر تو این مدت وضع و اوضاع من بد نبود تا دو سه روز قبل، که دوباره گودزیلای بیماری به خونه ما حمله کرد! و بازم بیمار شدم. البته بابایی هم هنوز از دست گودزیلای خودش کامل نجات پیدا نکرده و بعد از آنلوانزای شدیدی که گرفته بود داره با عوارض جانبی داروهاش مبارزه میکنه! داستان من از جمعه شب شروع شد که نیمه با حالت تهوع بیدار شدم و تا صبح چندبار بالا اوردم (امیدوارم مشغول خوردن چیزی نباشید!) چون حالم بد بود رفتیم اورژانس ولی مامانی و بابایی ترجیح دادن زیر سرم و شستشوی معده نرم چون معلوم نبود دکتر اورژانس برای یه تهوع چرا میگه شستشوی معده؟! یکشنبه رفتم بی...
15 اسفند 1391

دون دون!

سلام به همه! گفته بودم من يه كلمه كليدي و مهم دارم كه هر كجا در فرهنگ لغاتم، براي چيزي واژه‌اي پيدا نميكنم، اون چيز ميشه:   «دون دون!»   حالا ماماني و بابايي موندن من اين كلمه رو از كجا ياد گرفتم و چجوريه كه هرجا يه چيز جديد ميبينم، اسمش ميشه دون دون!     ...
11 اسفند 1391

فرهنگ لغات من-جلد سوم!

آبه: خوابه آبي آي لوبيا!: I Love You! الهم دلللالا محمد و ال محمد: صل علي به صورت چندين بار دللا لا تكرار ميشه! ابو: ابرو اس ام اس: پيامك! ادس: عكس اردك اسب اول اي يا: خيار بَ شَني: بستني بابابزرگ بانك ببر برنج بسه! پاشو! بيا بيا ديگه! بيني پروانه پوشك تدبچه: تربچه تولد تموم شد جعبه جيب چطوري؟ خرس خمير خونه چشم دادر: چادر داغه / سرده / يخه دارو: كه خوردنش قبلا با جنگ و دعوا بود ولي جديدا سعي ميكنم در خوردنش بيشتر همكاري كنم! دلام: سلام ددن: دهن! دوربين راكت (بدمينتون) روشن/خاموش زرافه شير صورتي عوضي! : فكر بد نكنيد، واژه جديدي براي پوشك! يا عوض كردن پوشك!...
5 اسفند 1391

روياي بيست ماهگي!

سلام به همه! من امروز تو دفتر زندگي ام، يه بيست گنده گرفتم و بيست ماهه شدم! روز بيستمين ماهگرد من كلا به خانه تكاني و آماده كردن خونه براي سال جديد گذشت. البته به لطف حضور من تو خونه تقريبا هر روز خودم يه خونه تكوني حسابي انجام ميدم و همه چي رو زير و رو ميكنم! اين ماه هم پر از اتفاق و پيشرفت و كارهاي جديد بود. ديگه تقريبا تو خونه من مثل بلبل يا به قول ماماني و بابايي مثل يه طوطي حرف ميزنم و شيرين زبوني ميكنم! شمردن تا 10 رو تقريبا كامل ميگم و يازده تا بيست رو قاطي پاطي چندتاشو ميگم، البته بيشتر اعدادي كه عموپورنگ تو برنامه 1000 و 60 و 16 ميخونه رو بلدم!     به برنامه عمو پورنگ علاقه مند شدم و اسمشو يه جوري م...
4 اسفند 1391

حرفهايي از جنس تصوير!

سلام به همه! ديدم چند وقته عكس جديد نذاشتم تو وبلاگ، گفتم جبران كنم و يه پست سراسر عكس به دوستاي گلم هديه بدم!   هنرنمايي خانوادگي تو يه عكس رنگارنگ!   رفتيم عيادت يكي از دوستاي بابايي و كلي با حسنا و طه بازي كردم!   ذوق زدگي از بستن موهام!   بازم همون!   بازم بازم همون!   يه روز زمستوني با يه هواي بهاري كنار يه درياچه زيبا!   همه عروسكا به صف!   يه محياي گوگولي مگولي!   ادامه عكس گوگولي!   مشغول نوشتن مشق هام و نقاشي كشيدن! ...
30 بهمن 1391