روياي شانزده ماهگي!
سلام به همه!
اين ماه خيلي كارهاي جديدي رو ياد گرفتم و سرعت پيشرفتم تو حركات مختلف و گفتن كلمات خيلي خوب بود،
تو اين ماه چندتا دندون درآوردم كه هنوز تو تعدادش بين علما اختلاف هست!
تو اين ماه بعد از مدتها تمرين بالاخره تونستم براي اولين بار پيشي كوچولومو بوس كنم!
حالا بعد از اجرا روي نمونه هاي آزمايشگاهي! ميتونم روي نمونه هاي انساني هم اجرا كنم!
از اين به بعد ماماني و بابايي و همه دوستاي گلم رو بوسه بارون ميكنم!
تازه از وقتي با بابايي حباب بازي ميكنيم دارم فوت كردن رو هم ياد ميگيرم! كه ديگه براي فوت كردن شمعهاي تولد آماده بشم!
بابايي رو كه دائم صدا ميكنم حتي به ماماني هم ميگم بابا! فقط وقتي گشنه ام باشه ماماني رو نه ماما بلكه مُ مُ صدا ميكنم!
به محض نشستن ماماني روي زمين من بايد تغذيه بشم و وقتي سير شدم خودم دستمو ميذارم پشت سرش و بلندش ميكنم
كه بره دنبال كارهاش!
جديدا هر وقت از خواب بيدار ميشم خيلي آروم راه ميفتم ميرم سراغ ماماني كه از اين كار من هم خيلي ذوق ميكنه و هم نگرانه!
آخه يه دفعه نصفه شبي تو تاريكي پاشده بودم براي خودم داشتم تو خونه راه ميفتادم برم گردش تو خونه كه ماماني از صداي پام
بيدار شده بود و خيلي ترسيده بود!
اين ماه يه خطر بزرگ از سرم گذشت كه تجربه خيلي وحشتناكي براي من و ماماني و بابايي بود.
امسال روز عرفه با شانزدهيمن ماهگرد تولدم همزمان شده كه اين روز هميشه براي ماماني و بابايي يه خاطره فراموش نشدنيه!